چکیده:
نوشتهء حاضر،مقایسهای است تطبیقی بین بخشی از اندیشههای جبران خلیل جبران و سهراب سپهری که از خلال آثار ایشان به دست آمده است.آنچه در اولین نظر به چشم میآید،اشتراک مضامین مورد توجه این دو شاعر در نگاه به طبیعت است؛اما نگاهی دقیقتر به آثار آنان،اختلافی عمیق را مشخص میسازد و آن تفاوت در افکار عرفانی این دو شاعر است؛که همین امر نیز محور اصلی سخن ما را تشکیل میدهد. در این مقاله تلاش شده است تا از طریق مقابلهء اشعار این دو شاعر با یکدیگر، سطح تفاوت افکار آنان به دست آید؛زیرا تفاوت افکار و اندیشهها،قطعا در زاویهء نگاه افراد نیز اختلاف به وجود میآورد و بررسی همین وجوه اختلاف،در شناخت بهتر ابعاد شخصیتی آنان مؤثر خواهد بود.
خلاصه ماشینی:
"(سپهری،روشنی من گل آب) و جبران نیز معتقد است که انسانها باید در پیمودن راه سعادت و رستگاری،از طبیعت الهام گیرند و همان مسیر را طی کنند: در میان سواحل اقیانوسها و قلهء کوهها،راهی مخفی وجود دارد که شما باید از آن بگذرید تا بدان وسیله با فرزندان زمین پیوند یابید...
پس سؤال کردم:این گریه از چیست؟و یکی از آنان سر زیبای خویش را برآورد و گفت:چگونه نگرییم حال آنکه روزی،دستان ستمکار انسان،ما را از دشت جدا خواهد ساخت؟ جبران وسهراب،هر دو،انسان را پیامآور طبیعت میدانند؛چراکه اعتقاد دارند طبیعت سراسر شادی و طراوت است و تنها کسی میتواند رسالت ابلاغ پیام آن را بر آدمیان به عهده گیرد که خود انسان باشد.
(سپهری،صدای پای آب) از سوی دیگر،شاعر لبنان و شاعر کاشان،هر دو با دیدگاهی مثبت به طبیعت نگریستهاند و حاصل این دیدگاه آن شده است که هر دوی آنها مدینهء فاضله و آرمانشهر مورد انتظار خویش را در طبیعت میجویند؛جایی که هیچ کس را با دیگری دشمنی نیست و سخنها تنها بر مدار مهر و عاطفه و عرفان میگردد؛و از آنجا که هر دوی آنان به وحدت وجود اعتقاد دارند و میدانند که انسان و طبیعت از وجودی یگانه و واحد خلق شدهاند و سرنوشتی واحد خواهند داشت،میتوان گفت که اینان آرمانشهر را نه در طبیعت،بلکه در ذات وجودی خود انسان میجویند،آنگاه که سهراب میسراید: من از مصاحبت آفتاب میآیم..."