چکیده:
تجدد از نظر فلسفی ریشه در اندیشه روشنگری و تقریر خاصی از
عقلانیت و خرد خودبینانه دارد. مدرنیسم با اصلزدایی و متافیزیکزدایی، تمدن
جدید را بنا مینهد. در مقابل، سنت از نظر فلسفی اصلگرایی و خدامحوری است. اما
از نظر جامعهشناختی آنچه از تقابل سنت و مدرنیسم مطرح میشود، بیش از آنکه
یک واقعیت معمولی و واقعی باشد، به علقهها و ارزشهای ایدئولوژیکی باز
میگردد. هیچ تجددی نمیتواند به لحاظ اجتماعی با اصلگرایی یا سنتش بیگانه باشد.
خلاصه ماشینی:
"این چیزی که امروز به صورت دو قطبی سنت و مدرنیسم مطرح شده است، بیش از آنکه یک واقعیت مملوس و عینی باشد، بر میگردد به علقهها، ایدهها، ارزشها و تئوریها و عمدتا آن درونمایه ایدئولوژیکی که در ضمن آن وجود دارد، یعنی یک منافعی پشت این تقسیمبندی نهفته است؛ اگرچه نمیخواهم کاملا طرح آن را مبتنی بر منافع بدانم.
از آنچه گفته شد، نتیجه میگیریم که سنت اولا به آن مبنای فلسفی اصلگرایی نزدیکتر است؛ ثانیا هیچ تجددی نمیتواند به لحاظ اجتماعی با اصلگرایی یا سنتش بیگانه باشد؛ یعنی اگر نوگرایی شما ریشه در آن اصل بنیادین فلسفی و آن هویت تاریخی که حکایت از نوعی وحدت در عین کثرت دارد داشت، استمرار مییابد و الا به نابودی منجر خواهد شد.
مسأله نخست آن است که آیا بحث از روشنفکری و نوگرایی در ایران اصولا میتواند در ذیل بحث کلان «سنت و تجدد» قرار گیرد یا خیر؟ مسأله دوم آن است که بر فرض مثبت بودن پاسخ به مسأله نخست، آیا میتوان از منظر فلسفی هم به موضوع روشنفکری و تجدد درایران پرداخت یا صرفا صبغه اجتماعی دارد؟ در بخش اول گفتوگو ایشان طرح دو قطبی شدن سنت و تجدد را به خواستهها و عوامل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی به یک علقه و دغدغه ایدئولوژیک برمیگرداند و یک مسأله اجتماعی ربطی و زمینهای میداند و بر همین اساس بر بحث زمینهشناسی و متنشناسی تأکید میورزد."