خلاصه ماشینی:
"دیگری خانمبزرگ خواهر اگر قرار باشد به ظاهر حکم کنیم شهری که در«سایههای گذشته» نمایان میشود دوزخی است وحشتانگیز که در آن هیچ بارقه امید و نیکی پدید نمیآید پلنگ صولت مینا خان است که همه از او حساب میبرند و دستکمی از سوارکاران و تیراندازان ماهر ندارند و اوست که بهرغم خوی پلنگآسای خود به سبب نیاز جسمانی،احمد تازه به بلوغ رسیده را به خلوت خود راه میدهد.
به این مرد شریف تهمت دزدی میزنند و او را دیوانه میکنند تا او خود در خرمن مشتعل خشم خویش بسوزد و خاکستر شود،احمد ار میبینیم که پس از درگذشت پدر و سفر مادر به ده،باید از مدرسه بیرون آید و نان خود را از ره کارگری درآورد،شیخ محسن را میبینیم که از رعیتی به مقام ندیمخان سردار ارتقاء مییابد و چون آوازی خوش دارد،ناچار است در مجالس بزم او حاضر شود، آهو خانم و خانمبزرگ را میبینیم در ستیز با دشمنانی که با بهرهبردن از غیاب مردان،قلعه میناخان را محاصره کردهاند و قصد دارند اموال او را به غارت برند و به زنان تجاوز کنند و کودکان را بکشند.
ازدواج دوم با خان مالکی میانسال نیز درد او را به نمیکند و درمییابد«زنی است نازا و مقدر نیست که از موهبت مادر شدن بهرهور گردد»ازین سپس خشونت او دمبدم افزون میشود،و همینکه شوی دومش میمیرد با کسان او بر سر ملک و اموال شوهر به جنگ برمیخیزد و به خانهء برادر باز میآید و در برابر تهاجم ایشان به قلعه مردانه مقابله میکند و آنها را شکست میدهد."