خلاصه ماشینی:
"و همین عامل شهلا حائری را با تسلطی که به زبان،سبک و نگاه اشمیت دارد تبدیل به منتقدی توانا درباره این اثر و سایر آثاری که به زبان فرانسه میخواند میکند که نقدی تقریبا همهجانبه را در قالب یک گفتگو درباره اشمیت و به خصوص شاخصترین اثرش یعنی خرده جنایتهای زنوشوهری پی میریزد.
*در نمایشنامه خرده جنایتها،ماجرا از جایی شروع میشود که حادثهای اتفاق افتاده است و ژیل،به واسطه اتفاقی نامعلوم،ضربه خورده و دچار فراموشی شده است و توسط لیزا که خود را همسر ژیل معرفی میکند و نه ما و نه ژیل از این مضووع اطلاع داریم.
-در طول نمایشنامه هم عنوان میشود که«چیزی که آدمها باید با هم تقسیم کنند،راز است نه حقیقت» تمام آثار نمایشی که من از اشمیت خواندهام،متضمن این نکته است که همهچیز بر پایه راز بنا شده و اساسا چرا فکر میکنیم که همیشه باید حقیقت را جستجو کنیم؟حقیقت،همان راز است و آنچه باید میان آدمها تقسیم شود،راز است.
-من فکر میکنم درست است که این بازی فریبکارانه را ژیل شروع کرده و اوست که با تسلط،لیزا را به بازی دلخواه گرفته است،اما در نهایت لیزاست که صاحب حق بوده و اوست که باعث میشود ژیل پی به حقیقت ببرد.
*بهترین موقعیت نماشینامهو نقطه عطفی که داستان را دچار لرزه کرده باشد و بتوان آنرا شاهکلید یا لحظه جاودانه اثر قلمداد کرد،کدام است؟به نظرم شاید صحنهای که پرده از رنجها و دائم الخمری لیزا بر میدارد و خواننده متوجه شدت درد و زخمهای او میشود تا با شناخت دقیقتر لیزا و دلیل سرخوردهگیهای او،به هویت و اشتباهات سابق خودش پی ببرد، صحنهای فراموشنشدنی است."