خلاصه ماشینی:
"مثلا همه میدانند که در این شهر،بعضی از مردم،از راههایی پول درمیآورند و کارهایی را به عنوان شغل رسمی و قانونی و طبیعی خود درآوردهاند، که در هیچجای دنیا،نظیر و حتی شبیه یا چیزی شبیه به آنها را هم نمیتوان یافت:شغلهایی مثل کوپنفروشی یا سیگارفروشی سر چهارراهها و لابلای اتومبیلهای پشت چراغ قرمز،که دیگر خیلی عادی و طبیعی شده و مورد تأیید قرار (به تصویر صفحه مراجعه شود) گرفتهاند و دیگر تعجب و حتی توجه کسی را هم برنمیانگیزند.
بعضی از اینگونه گدایان،چنان ظاهر خود را میسازند و سرووضع خود را متناسب با قیافه و حالت خود درست میکنند،و به دنبال ساعتها و روزها و تمرین متوالی،چنان قیافه و حالت طبیعی و دردمند و رنجکشیدهیی به خود میگیرند،که براستی کمتر کسی ممکن است آنها را با آن وضع ببیند و آن صدای لرزان و بغضآلود و آن چشمهای غمناک و غبارگرفته و آن داستان جگرسوز با آن کلمات حسابشده و ساخته و پرداخته و تأثیرگذار را ببیند و بشنود و باز هم دلش به رحم نیاید و دست در جیب نکند و آنچه را که همراه دارد و میتواند بپردازد،در اختیار این استادان گدایی و نقش بازی کردن در خیابانها نگذارد...
این است که آنها نیز نرخ گدایی را بالا بردهاند و برای دستیابی به ارقام موردنظر خود، هرروز دست به ابتکارات تازهتری میزنند،تا جایی که امروزه باید گفت گدایانی هستند که فقط برای دریافت رقمهای 5 یا 10 هزار تومانی و حتی 20 تا 30 هزار تومانی نقشه میکشند."