خلاصه ماشینی:
"اما نکته این است که وقتی نویسندهایبتواند در لابهلای یک کتاب 400 صفحهای«علل عقبماندگی در ایران»را در گسترۀتاریخ«ریشهیابی»کند و به علاوه مجموعۀ گسترده و حتی بسیار پراکندهای ازدستآوردهای فکری بشریت را در یکی دو قرن گذشته تحت عباراتی چون«حرفهایتکراری،فرضیات دائی جان ناپلئونی،تحلیهای خیالی»(ص 9)هم فاقد ارزش اعلامکند،آنگاه روشن نیست در کارهای«پژوهشی»بعدیاش باید خدمت کدام دسته ازدستآوردهای بشری برسد!به واقع برای کارهای بعدی چه باید بکند؟ پیش از هرچیز بگویم که نویسنده البته حق دارد نسبت به هرکس و هر نظریه ونگرشی دیدگاهی انتقادی داشته باشد،و بر هرکس و هر نظر انتقاد بنویسد.
تا کمی بعد دربارۀ ایران مینویسد«از آنجا که کشاورزی پایۀ اقتصاد را تشکیل میداده است»(ص 105)و به علاوهسرتاسر کتاب بر این دلالت دارد که آن شروط دیگر نیز در ایران وجود داشته،پس باتوجه به آنچه که خود نوشته و براساس تعریفی از فئودالیسم که خود مطرح نموده است،روشن نیست چگونه میتوان به نتایجی که رسیدهاند،رسید و کاربرد«فئودالیسم»رادربارۀ ایران نادرست اعلام کرد؟ علت این است سهلانگاریها به اعتقاد من این است که نویسنده دربارۀ آنچه کهمینویسد احساس مسئولیت نمیکند و به همین دلیل هم هست که این کتاب سرشار ازادعاهایی است که به دشواری میتوان آنها را جدی گرفت.
اگر پایه بودن تولید کشاورزی بدون وارسیدنزیربنای مناسبات تولید جامعه را فئودالی میکند،پس چگونه است که در ایرانداستان به صورت دیگری درمیآید؟نویسنده اگرچه در هر فرصتی به«مورخینمارکسیست»بد و بیراه میگوید ولی همانند پطروشفسکی و دیگر مورخان مارکسیستروسی برای تاریخ ما«فئودالهای تاجر»(ص 64)میتراشد و سپس تضاد ما بین تجار وفئودالها را در ایران انکار میکند و هرگز نیز به ذهنش خطور نمیکند که پیشتر«فئودالیزم»ایران را رد کرده بود."