خلاصه ماشینی:
"وقتی که به تهران آمدید مسئولین فرهنگ چه برخوردی با شما کردند؟ *اولین روزی که به وزارت فرهنگ رفتم،در اتاق مدیر کل وزارت فرهنگ(که چندیاست فوت کرده و چون یکی از مؤلفین و مترجمین پرکار بود و کتابهای زیادی از خودبه یادگار گذاشته اسم او را نمیبرم)چند تن از چپیهای فرهنگ هم بودند مانند کاظمثقفی و یکی دو نفر دیگر که اسامی آنان یادم نیست،شروع کردند به سرزنش من کهچرا به تهران آمدهام و در آذربایجان با دموکراتها همکاری نکردهام!هرچه میگفتم درآذربایجان قدرت در دست روسهاست نه دموکراتهای آذربایجان و روسها میخواستند مرا به باکو ببرند و در آنجا تعلیمات داده وزیر معارف آذربایجان نمایند.
به طوری که بعد از انتصاببه سمت استانداری آذربایجان شرقی چون مطالعات کافی شده بود،قبل از حرکت ازتهران به تبریز به شهردار تبریز تلگراف کردم که فورا طرح کشیدن آسفالت برای یکبلوار چهل متری از ایستگاه راه آهن تبریز تا باغ گلستان را به مناقصه بگذارد و تأکیدکردم که یکی از شروط مناقصه این باشد که مقاطعهکار باید شبانهروز کار کند تا بلوارحداکثر طی مدت سه ماه تمام شود.
دکتر امینی پس از شنیدن این حرف رو به من کرد و گفت:آقای استاندار از شماخواهش میکنم قدغن فرمائید که مأموران ساواک به هیچکدام از افرادی که به منتوهین نمودند کاری نداشته باشند و کسی مزاحم آنان نشود با بیان چنین سخنانی ازسوی نخست وزیر وضع جلسه عوض شد و قیافۀ عبوس دانشجویان که تحت تأثیرسخنان رفقای خود قرار گرفته بودند باز شد و ناخودآگاه شروع به کف زدن کرده و باچهرهای باز از نخست وزیر تجلیل نمودند."