چکیده:
گسترش وسیع مطالعات فرهنگی در سه دهه اخیر در متن مباحثاتی که میان مدرنیسم و
پست مدرنیسم در گرفته، باعث شده است که زندگی روزمره به عنوان مقولهای در خور
اهمیت قلمداد شود.با توسعه مصرفگرایی و تبلیغات که هر دو زندگی روزمره را هدف قرار
دادهاند، مطالعات نقادانه فلسفی و جامعهشناختی زندگی روزمره، به وظیفه مهم
متفکران انتقادی بدل شده است و آنان به طرق مختلف این وظیفه را انجام دادهاند.
«رولان باروت»گرفته تا«تئودور آدورنو»و«هانری لفور»و«یورگن هابرماس»، هر یک از
منظری، زندگی روزمره را موشکافانه بررسی کردهاند.اگر وظیفه تفکر انتقادی را
دستیابی به امر انضمامی متصور شویم، حرکت از سوژهگرایی دکارتی به زیست-جهان را
باید حرکتی در جهت رسیدن به این امر انضمامی بدانیم.این مقاله نشان میدهد که چگونه
زندگی روزمره به معضلهای بدل شد که هم از حیث نظری و هم از حیث کنش اجتماعی، باید
در بررسی و حل آن کوشید.آرای متفکرانی که برای حل این معضل کوشیدهاند مورد بررسی
قرار گرفته است و راههای برون رفت از مخمصههای زندگی روزمره در عصر مدرن نیز
خاطرنشان شده است.
خلاصه ماشینی:
"اما باید تصریح کنم که سبب انتخاب«هایدگر»آن نیست که فلسفه«هایدگر»را اوج این قیام و نتیج فلسفی او درباره عصر مدرن و زندگی روزمره و بازنمایی آن را، بهترین راهحل برای شناخت زندگی روزمره میدانم بلکه دلیل این انتخاب آن است که او مستقیم و بیواسطه، نسبت سوژه دکارتی با فلسفه و دوران معاصر و حتی نتایج عملی آن را پروبلماتیزه کرد.
زندگی روزمره انتخاب هایدگر به عنوان متفکری که این مسائل را مسئله آفرین(پروبلماتیزه)کرده است، انتخابی برحسب سلیقه یا اتفاق نیست، بلکه بدین سبب است که او پیگیرترین متفکری است که متوجه میشود مسائلی که از طرد انسان به عنوان سوژه ناشی میشود، لاجرم برای حل شدن باید به طرف زندگی روزمره ملموس و انضمامی کشانده شود.
بدبینی آدورنو از آنجاست که معتقد است شیوارگی به تمامی ابعاد زندگی روزمره منجمله خود عقل رسوخ کرده است، بنابراین هیچ نوع راه عقلانیی برای برون رفتن از این بنبست میسر نیست و نسبیگرایی بارت بدان معناست که او آنچنان ناخواسته همه چیز را به اسطوره بدل میکند که هیچ واقعیتی در پی اسطوره نمیتواند نمایان شود.
تجربه مدرنیته ایرانی هدف اصلی این مقاله تا به اینجا این بود که تاریخچه مطالعات فرهنگی را به اجمال بررسی کند و نیز نشان دهد که چگونه مطالعه زندگی روزمره به عنوان اصلیترین جایگاه تولید معنا و شناخت و امکان تغییر جهان بازشناخته شد و به یکی از مهمترین موضوعات مطالعات اجتماعی بدل گردید.
اما نظریهپردازانی از قبیل هابرماس و لفور درصدد برآمدند که بصیرتهای وبر را از نو جمعبندی کنند، به همین سبب در آرای این دو متفکر، سه قلمرو علم و اخلاق و هنر، در عین انشقاق، در متن زیست-جهان که همان جایگاه زندگی روزمره است به هم گره خوردهاند."