خلاصه ماشینی:
"آدورنو حافظه موسیقایی شگفتانگیزی داشت و خودش هم به این امر افتخار میکرد که توانایی حفظ آثار اصلی تاریخ موسیقی را داشته است و مثل همه کسانی که چنین حافظه درخشانی دارند،جا به جا این آثار با هم قاطی شدهاند.
آدورنو در کنار آثار ژرف فلسفی- جامعهشناختیاش چون دیالکتیک روشنگری(1944،همراه با ماکس هور کهایمر)،دیالکتیک منفی(1966)،اخلاق صغیر(1947)،فرانقد شناختشناسی(1956)،منشورها،نقادی فرهنگ و جامعه(1955)و نظریه زیباشناختی(1970)آثار فراوانی نیز در زمینه موسیقی دارد که از این میان میتوان به فلسفه موسیقی مدرن(1944)،در جستوجوی واگنر(1952)،جامعهشناسی موسیقی(1962)،ماهلز:یک کالبدشناسی موسیقایی(1960)،نامطبوعها(1956)و آلبان برگ:استاد کوچکترین رابطهها(1968)اشاره کرد.
اما خود آدورنو وقتی آن را در آلمان به زبان آلمانی منتشر کرد، نام خودش و آیسلر را به عنوان مؤلف نوشت درحالیکه نقش او در کتاب بیش از آیسلر است،حتی میتوان گفت که اگر قرار بود یک اسم روی کتاب باشد باید با نام آدورنو باشد،زیرا در کتاب با موسیقی فیلم مخالفتهایی شده است که نتیجه اندیشههای آدورنوست،درحالی که آیسلر برای سینما کار میکرد و برای فیلمها موسیقی میساخت، درحالیکه آدورنو به این دلیل که اولا موسیقی فیلم نمیتواند بهواقع یک موسیقی آگاهیدهنده باشد و ثانیا موسیقی فیلم به دلیل پسزمینه بودن مستقل نیست و شنیده نمیشود،با موسیقی فیلم مخالف بود.
البته میتوان آثار شوئنبرگ را به دورههایی تقسیم کرد که در دورههای اخیر کمتر به خلق آثار اکسپرسیونیستی دست زد،اما آهنگسازان از میان سده بیستم بهطور چشمگیری از نظام 12 صوتی او استقبال کردند و به همین دلیل نیز شماری از منتقدان 5 قطعه برای ارکستر و پیرو خله او را در کنار دو اثر مهم استراوینسکی یعنی«پرستش بهار»و«آواز هزاردستان» از برجستهترین آثار موسیقایی سده بیستم میخوانند."