چکیده:
این نوشتار در صدد است تا ملاک تعیین بخشیدن به هویت فرد را در جامعه از منظر جماعت گرایانی چون السدیر مک اینتایر، مایکل ساندل، چارلز تیلور و تاحدی مایکل والزر توضیح دهد. بر این اساس، روشن خواهیم نمود که این مکتب، ملاک تعیین بخشیدن به هویت فرد در جامعه را در هویت های جماعتی جست و جو میکند. این ملاک در نقطه ی مقابل هویت از پیش فردیت یافته ی لیبرالی (به روایت جان راولز) قرار دارد. در این راستا مکتب جماعتگرایی با بهره گیری از روش شناسی زمینهگرا و با تاکید بر ویژگی های اساسی نوفضیلت گرایی سیاسی تلاش دارد تا تقدم بخشیدن به هویتهای جماعتی را به مثابه ی بهترین و عادلانه ترین تنظیمات در سیاستگذاری عمومی مطرح نماید.
بدین ترتیب، در این نوشتار، روشن خواهد شد که اولا، روش شناسی زمینه گرای جماعت گرایان در تقابل با روش شناسی جهان شمول و بنیان گرای لیبرال ها قرار دارد. ثانیا جماعت گرایی در فضیلت گرایی فلسفی و سیاسی یونان باستان ریشه دارد. ثالثا، نگرش نوفضلیت گرایی سیاسی در باب هویت انسانی بر هویت های جماعتی تاکید دارد. رابعا، تقدم بخشیدن به هویتهای گروهی و جماعتی، لزوما روی کردی تحمیل گر در باب سیاستگذاری عمومی نیست و به بیان دیگر، جماعتها آزادی و فردیت ما را انکار نمینمایند.
خلاصه ماشینی:
"در این رابطه،هموارهپرسشهای بسیاری مطرح بوده است:فرد بر اساس چه ویژگیها و ملاکهایی خود راعضوی از اجتماع احساس میکرده است؟معیارهای پذیرش عضویت افراد در درونیک اجتماع خاص چیست؟مؤلفهها و عناصر اصلی اجتماع سیاسی چیست؟فرد،اجتماع و دولت چه روابطی با یکدیگر دارند؟فرد در اجتماع سیاسی چه تکالیف وحقوقی دارد؟کدام یک از این دو بر دیگری تفوق و برتری دارد؟آیا فرد برای اجتماعاست یا اجتماع برای فرد؟تعریف انسان چیست؟آیا در این تعریف،امیال،غرایز وخواستهای او برجسته است یا عقل و خرد او؟در عرصهی اجتماع و سیاست بهکدام یک باید اولویت داد؟آیا به نام دفاع از عقل میتوان امیال و خواستهای او راکذاب دانست و«اجرای برنامهی عقلانی زندگی»(راولز،1971:433)را مد نظرداشت؟آیا نقش شایستهی سیاست در زندگی انسان به نیازها،انگیزشها،امیال،منافعو هدفهای او وابسته است؟آیا دعاوی مربوط به سرشت انسان و روابط موجود میانفرد،اجتماع و سیاست در متنها و بستریهای فرهنگی خاص تفاوت میکند؟آیا ایندعاوی متفاوت،عادلانهترین تنظیمات است؟و در نهایت،پرسش اصلی این نوشتار،که با سایر پرسشها در ارتباط بوده و به نوعی آنها را پوشش میدهد،این است کهملاک تعین بخشیدن به هویت فرد در جامعه چیست؟ این گونه پرسشها،هم اینک ذهن اندیشمندان رشتههای گوناگون را به خود مشغولداشته است.
در رویکرد ایجابی،جماعتگرایی نگرشی در باب علم اخلاق و فلسفهی سیاسی دانسته میشود که اهمیتروانشناختی اجتماعی و اخلاقی وابستگی به جوامع را مورد تأکید قرار میدهد و براین باور است که داوریها و استدلالهای اخلاقی باید از متن سنتها و برداشتهایفرهنگی نشأت گیرد.
اغلب جماعتگرایان در آموزهی لیبرالیسم،موضوعات بسیاری را مورد تحسین قرارمیدهند؛اما آنها مدعیاند که این آموزه بر نگرشی کممایه از ماهیت انسان و آزادیمتکی است و تقدمی که لیبرالیسم-به ویژه لیبرالیسم راولزی-برای حقوق و عدالتقایل است،نمیتواند زمینهی مناسبی برای زندگی اجتماعی فراهم نماید."