خلاصه ماشینی:
"نکتهء قابل توجه در این مورد،آنک تقریبا تا پایان دورهء اول حیات مکتب فرانکفورت(33-3291)،برغم وجود افراد با گرایشات مارکسیستی در درون مؤسسه،یک تفکر مارکسیستی روشن و مشخص بر کارهای این مؤسسه سایه نینداخته بود و تحقیقاتی نیز که در این دوره در مؤسسه انجام میشد،بگفته باتومور،کاملا متنوع بوده و به هیچوجه از یک فهم خاص از اندیشهء مارکسیستی،بنحوی که بعدا در تئوری انتقادی تجسم یافت،متأثر نبود31.
در آن زمان،دنبالهروان جوان هگل،برای اولینبار،بینش فلسفی وی را در پدیدههای سیاسی و اجتماعی آلمان،که در آن هنگام در معرض یک مدرنیزاسیون سریع قرار داشت،بکار بستند و از این جهت میتوان گفت که مکتب فرانکفورت نیز به علائق هگلیهای چپ در دههء 0481 بازگشت،چرا که اعضای آن به پیوند میان فلسفه و تحلیل اجتماعی علاقهمند بودند»51 همین امر سبب شده است تا بسیاری،در تلاش برای یافتن سرچشمههای تئوری انتقادی مکتب فرانکفورت،آنرا به همین دوره و همین تفکر،یعنی تفکر هگلیهای چپ بازگردانند.
مانع از افتادن آنها در انفعالی که به صورت فزاینده،لحن محافظهکارانه بخود گرفت،نشد»72تا جائیکه«بجز مارکوزه،هیچیک از اعضای برجسته مکتب فرانکفورت،یک نقش فعال و یا حمایتی در یک جنبش رادیکال به سیاسی،نداشتند»82 مورد سوم از انتقادات مکتب فرانکفورت نسبت به پوزیتیویسم، اساسا ناظر بر این امر است که جامعهء جدید صنعتی دیگر با تصویر کلاسیکی که مارکس برای آن قائل بود،مطابقت ندارد.
35 اما باید توجه داشت که در همان زمان،هورکهایمر،آدورنو و برخی دیگر،«درگیر کارهای نظری جدیای بودند که از آن طریق حتی بعضی از نقطه نظرات جدید و مهم تئوری انتقادی را هم شکل دادند»45 بعدها موسسه،تحقیقات تجربی دیگری را نیز انجام داد که تحقیق راجع به الگوی کمک به قربانیان یهودی هیتلر از سوی برخی آلمانیها،و بررسی گستردهء درجهء ضد سامیگری در درون طبقهء کارگر آمریکا،دو نمونهء برجستهء آن بشمار میآمدند."