خلاصه ماشینی:
"هدایت اسلامینیا،در سال 1974 بخوبی درک میکرد که آینده شاه و رژیمش دستخوش تزلزل است و نماینده مجلس رژیم گذشته را در بشکه بیهوا حبس کردند تا ثروتش را از چنگ او بیرون آورند لذا درصدد برآمد برای خود پایگاهی در خارج از کشور ایجاد کند تا هر موقع لازم بود به سرعت از ایران خارج شود و به آنجا رود.
رضا برای نخستینبار خشم خود را از مادر نیز بروز میدهد:«زمانی که دوازده سال داشتم پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و پدرم ما را به آمریکا آورد و در یکی از بهترین مدارس این کشور به تحصیل گماشت،او همچنین خانهای برای ما در هیلزبورو خریداری کرد که ما آخر هفتهها را پس از تعطیل مدارس در آن میگذراندیم،چهارسال بعدی را که با پدرم زندگی کردم همواره بهترین نمرات درسی را کسب میکردم و هیچگونه مشکلی در زندگی نداشتم، میتوان بگویم این چهار سال بهترین سالهای عمرم بشمار میروند،در شانزده سالگی مادرم سعی کرد با دروغهائی که درباره پدرم میگفت مرا به سوی خود جلب کند و درچند صباحی که با او زندگی کردم متوجه (به تصویر صفحه مراجعه شود) هدایت اسلامینیا شدم که حال و هوای خانه مادرم حتی از خانه پدرم شرمآورتر است:او هرشب را در کلوب شبانه میگذراند،شش ماه پیش او را در شرایطی شرمآور با سه سیاه پوست غافلگیر کردم،آرزو میکردم هرگز مادر نداشتم،او فکر میکد هنوز دختربچه است و از هیچ کوششی برای جلب مردان به سوی خود ابا نداشت و کار را به جائی رسانده بود که در پارهای از موارد برای معاشقه با مردها به آنها پول پرداخت میکرد."