خلاصه ماشینی:
"در پاسخ پرسش عدالت چیست،افلاطون به تقسیم کاری اشاره میکند که با تقویت ایفای نقش به وسیله طبقات شکل میگیرد و افراد کارکردهای مناسب خود را تحت لوای یک«دولت کارآمد»انجام میدهند و این دولت کارآمد نمیتواند در نظام دموکراسی به وجود آید،زیرا این نظام رو به تجزیه است و افراد در آن نمیتوانند برای الگوی تقسیم کار طبقاتی به درستی کاری را انجام دهند.
این،شارل لویی اوسکوندا دومونتسکیو بود که با طرح ضرورتهای نهادی در حکومت جدید کار جان لاک را به پایان برد:نیاز به حکومت مقتدر برای حفظ جامعه(جامعه ملی)که باید مبتنی بر حمایت مردم باشد از سوی ماکیاولی جای خود را به نظریه عطف مانند هابز داد که در آن وفاق اهمیت بیشتری داشت و نظم اجتماعی بر بنیاد رقابتهای کشنده، ضرورت دولت وفاق را مطرح میکرد.
این اندیشه وقتی به جان لاک رسید که حاکمیت مردم را مورد تأیید قرار داد و دست آخر کار به مونتسکیو (1755-1689)واگذار شد که قانون اساسی انگلستان را(آنچه به این نام خوانده میشود)آینه آزادی قلمداد کرد و محدود و مشروط کردن دولت برگزیده مردم و حاکمیت مردم را در گروی تفکیک قوا دانست،مونتسکیو بر این دادگاه لیبرالی نخستین که حکومت مشروطه تضمینکننده حقوق فرد است تأکید اصلی را داشت.
او به پیروی از سنت هابز بر آن بود که نظام سیاسی برپایه منافع شخصی قرار دارد(جوهره دموکراسی لیبرال)اما به پیروی از لاک معتقد بود یک نظام قدرت عمومی که بنا به قانون،محدود و پاسخگوی مردم باشد میباید آزادی فردی را حفظ کند."