خلاصه ماشینی:
"بهر صورت با زبانی ساده و در قالب مثنوی بر من،ضمن ابراز محبت و توصیفهای اغراقآمیز،تاخت که من در اینجا در شهر دود و قیر و آهن زندگی میکنم و تو در شیراز جنت طراز هستی،با این همه گلهداری؟ حصار خوش گرفتی از من بیدل سراغ یاد من کن تا که سوزد این چراغ خائفی جان بر تو هم از من درود داروی غمهای من شعر تو بود ای ز جام شعر تو شیراز مست پیش حافظ بیمنت جامی به دست طبع تو آنجا که پر گیرد به اوج میزند دریا در آغوش تو موج پیش این آزرده جان بسته لب شکوه از شیراز کردی ای عجب گرچه ما در این چمن بیگانهایم قول تو:چون بود در ویرانهایم باز هم تو در دیار دیگری شاعر شیراز رؤیا پروری لاله و نیلوفرش شعر آفرین و آن گل نارنج و ناز نازنین دیدهام افسون سرو ناز را باغهای پر گل شیراز را باری از این گفتگوها بگذریم گفتگوی خویش را پایان بریم گر به کار خویشتن در ماندهای یا ز هر درگاه و هر در راندهای سعدی و حافظ پناهت میدهند در حریم خویش راهت میدهند من چه میگویم در این روئین حصار من چه میجویم در این شبهای تار تا پنداری گلم در دامن است گل در اینجادود و قیر و آهن است جان پاکان خسته از این آفت است روزگار مرگ انسانیت است روح پاکت را نمیسازم کسل با کسی هرگز نگویم درد دل آرزوی همزبان میکشد همزبانم نیست آنم میکشد عمر ما در کوچههای شب گذشت زندگی هرگز به کام ما نگشت مرغ کوری میگشاید بال خویش میکشد جان مرا دنبال خویش باد سردی میوزد در باغ یاد برگ خشکی میرود همراه باد و عاقبت چنین شد و در خزانی که سخت از آن تنفر داشت به ابدیت پیوست"