چکیده:
بهنظر میرسد جهتگیری اجتماعی و انسانی شعر و ادبیات کلاسیک فارسی در بیشتر موارد،نه بهطور مطلق ضعیف و بیمارگونه بود،بهویژه در ادبیات درباری و مدحی گذشته که انسان و اجتماع قربانی شده بود،اما با این حال تعهد اجتماعی و انسانی شعر و ادبیات از طریق ادبیات مشروطه به شعر معاصر رسیده است. نیما یوشیج را بهمعنای دقیق کلمه میتوان شاعر اجتماعی نامید؛زیرا هنر و شعر او زمینهء اجتماعی و انسانی دارد.از نظر نگارنده شعر و ادبیات اجتماعی ذاتا انسانی نیز هست.شعر و تفکر نیما بهطور کلی این جهانی و انسانمدار است، حتی سمبولیسم نیما از نوع اجتماعی و انسانی است.برای نیما انسان ارزش اصلی است.تصویر انسان در شعر و ادبیات گذشته،کلی بود ولی انسان شعر نیما از نوع عینی و امروزی است.آزادیخواهی و استبدادستیزی،گرایش این جهانی،اصالت انسان،اصالت اراده و اختیار آدمی و طبیعتگرایی از عناصر مهم اجتماعی و انسانی شعر نیما بهشمار میرود.آثار نیما ستایشگر اراده و اختیار انسانها در تعیین سرنوشت خویش است؛درحالیکه در ادبیات گذشته کمتر به نقش انسان در دگرگونی نظامهای استبدادی و استثماری پرداخته شده بود.نیما به اجزا و عناصر طبیعت،رنگ اجتماعی و انسانی میدهد و آنها را با وجودش میآمیزد بهگونهای که رابطهء بیواسطهء شاعر با اجزاء طبیعت،عین وجود و هستی او میشود
خلاصه ماشینی:
"عناصر اجتماعی و انسانی در شعر نیما یوشیج دکتر علیمحمدی* نعمت الله پناهی**چکیده بهنظر میرسد جهتگیری اجتماعی و انسانی شعر و ادبیات کلاسیک فارسی در بیشتر موارد،نه بهطور مطلق ضعیف و بیمارگونه بود،بهویژه در ادبیات درباری و مدحی گذشته که انسان و اجتماع قربانی شده بود،اما با این حال تعهد اجتماعی و انسانی شعر و ادبیات از طریق ادبیات مشروطه به شعر معاصر رسیده است.
خود نیما نیز در یادداشتهایش از اینکه ادبیات کلاسیک توجهی به این دنیا نکرده و به امور باطنی و درونی پرداخته بود،انتقاد میکرد،محمد حقوقی از بینش مادی و عینی نیما سخن میگوید و با قاطعیت تمام در این زمینه چنین اظهارنظر میکند: «شاعری است که جز با نگاه زمینی به جهان نمینگرد؛چراکه جهان را گذران میبیند و به اصل بقاش چندان اعتقاد نیست و ما این بینش را از همان «افسانه»آنجا که به حافظ خطاب میکند بهعیان میبینیم...
دکتر کاووس حسنلی در این زمینه بهدرستی مینویسد: «انسان درگذشته یا خود را در چنبرهء تقدیر میدانست یا چشم و گوشبسته پیرو کسی چون پیر و قطب و ولی میدید یا پادشاه را همچون سایهء خدا بر روی زمین میپنداشت و معمولا درحال تسلیم و قبول بهسر میبرد و شاعران گذشته هم معمولا مشوق این تقدیر و حاکمیت کیوانی و پیرو بیچونوچرا بودند و تلقی میکردند که«که غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟»در این دستگاه فکری حداکثر خودسازی آدمی توجه به درون،بیاعتنایی به بیرون(ازجمله اوضاع اجتماعی و ظلموجور حکام)،مبارزه با شیطان نفس و رسیدگی به یک وارستگی درونی بود،بههمین دلیل در ادبیات گذشتهء ما کمتر به نقش انسان در دگرگونی نظامهای استبدادی و استثماری پرداخته شده است و بسیار کمتر بهضرورت مبارزهء افراد با دستگاههای ستمگر حاکم توجه نشان داده شده است."