خلاصه ماشینی:
"تمام نسخههای رمان"غرور و تعصب"بههرحال به نظر نمیرسد که همان هستیشناسیای را داشته باشد که آثار ادبی دیگر نظیر هملت یا ارواح (Ghosts دارند،زیرا همانگونه که در آغاز مطرح کردم،شعور متعارف،اینگونه میپندارد که نمایشنامه یک هنر اجرا شونده است ولی رمان اینگونه نیست.
بنابراین،هستیشناسیاش هرچه باشد،به نظر نمیرسد که بتواند هستیشناسی اثر-نوع یا اجرا -مصداق باشد؟ با این توصیف،فکر میکنم که کاملا روشن است که پاسخ این است که رمانی ک هنر خواندنی است،بنابراین بهطور معمولی نتیجه این است که بگوییم مصادیق نوع"غرور و تعصب"برداشتهای مختلف از آن است.
"غرور و تعصب"بههرحال به نظر نمیرسد که همان هستیشناسیای را داشته باشد که آثار ادبی دیگر نظیر هملت یا ارواح (Ghosts) دارند،زیرا همان گونه که در آغاز مطرح کردم،شعور متعارف،این گونه میپندارد که نمایشنامه یک هنر اجرا شونده است ولی رمان اینگونه نیست با این وجود،زمانی که آیون،ایلیاد و اودیسه را خلق میکرد،ظاهرا بخشی از اجرایش شامل گفتن بوده است،نه نشان دادن چیزی که هومر میخواست بیان کند؛چیزی که منظور اصلی هومر بود.
این همه یعنی چه؟داستانگویی درحالیکه با اظهاراتی اینچنین مبنی بر اینکه«حالا من فکر میکنم هومر تلاش دارد که تاوان اخلاقی انتقامگیری را به ما بفهماند»و اظهاراتی دیگر از این دست آمیخته است،چه نوع تجربهای میباشد؟و آیا درست براساس آنچه که افلاطون به ما گفته،پیش رفته است؟آیا تحریفهای انتقادی وقفه و مزاحمتی ناخوشایند و گمراهکننده برای سخن روایی محسوب نمیشوند؟ما با چه نوعی از عرف و رسم ادبی در اینجا مواجه هستیم؟با توجه به فهم ما از هنرهای نمایشی و خواندنی،همه اینها به نظر عجیب میآیند."