چکیده:
پیدایش هر علمی همچون دیگر پدیدهها به تحقق مقدماتی نیاز دارد. یکی از مقدمات لازم برای این امر، تصور و تصدیق اندیشهوران درباره امکان، ضرورت و جایگاه آن علم است؛ زیرا در اینصورت، مجال ذهنی آنان برای تکوین گزارههای نو و تدوین آن بهصورت علم، آمادهتر میشود. پرسش درباره «امکان علم اقتصاد اسلامی» نیز از مباحثی است که ذهن اندیشهوران، بهویژه اقتصاددانان اسلامی را به خود مشغول کرده است. این مقاله میکوشد با روش منطقی، مبانی نظری ساختاری را بررسی کند که مطابق آن میتوان درباره این مساله داوری روشنی داشت. مطالعه پیشگفته به روش تطبیقی ـ مقایسهای با اقتصاد کلاسیک صورت پذیرفته تا این تجربه عمل شده، نمونهای جهت اثباتپذیری این ساختار باشد. تطبیق این ساختار بر برخی موضوعات نیز در همین جهت است.
The founding of any science like other phenomena is in need of preliminary requisites. One of the necessary preconditions for this is the idea and the approbation of scientists and intellectuals about the possibility، necessity and the status of that science. Because it is only in this way that their intellectual capacities for the formation of new concepts and copiling of them in the form of a new science will become readier. Enquiry into the possibility of the science of Islamic economics، is too one of the debates that has occupied the minds of scientists and intellectuals، and Islamic economists in particular. This article، by adopting a logical method، is trying to research the structural theoretical basis which may enable us to have a clear judgment about this dilemma. The study of what has gone before in a comparative way is a comparison having taken place with classic economics، so that this experiment will act as a specimen towards the verifiability of this structure.
The conformity of the structure of the prefaces with has been for this porpose a few، subject's accordance with the limited opportunity the article allows.
خلاصه ماشینی:
از سوی دیگر میتوان درباره ارتباط بین«جهانبینی»و«عقاید»به این نتیجه رسید که میان عقاید و جهانبینی،رابطهای وجود دارد؛ولی نه آنگونه رابطهای که میان علت تامه با معلول و میان شرط کافی با مشروط وجود دارد بلکه از قبیل رابطه علت ناقصه با معلول و رابطه شرط لازم با مشروط است؛یعنی عقاید نیازمند جهانبینی است؛اما جهانبینی نمیتواند خودبهخود عقاید را مشخص سازد؛بلکه باید مقدمات دیگری به آن ضمیمه شود تا عقاید مشخصی به دست آید و اگر جهانبینی و مقدمات ضمیمه آن صحیح،و شکل و تنظیم مقدمات و نتیجهگیری هم صحیح باشد و مغالطهای در آن واقع نشود،عقاید صحیحی بهدست میآید.
از آنجا که برقراری چنین ترابطی بین مفاهیم پیشین،در ادبیات اقتصاد اسلامی و اقتصاد متعارف کمتر به چشم میخورد،و در چگونگی روش استنباطی مباحث آینده نقش اساسی دارد،لازم به نظر میرسد که نمونههایی از این ترابط مطرح شود: نمونه اول:ساختار ترابط بین بایدها و هستها در نظام سرمایهداری نخستین نمونه با توجه به ضرورت موضوعشناسی که در مقاله دنبال شده است،با تکیه بر آموزههای نظام اقتصاد سرمایهداری مطرح میشود: (به تصویر صفحه مراجعه شود) دئیسم،مهمترین عنصر جهانبینی نظام سرمایهداری است.
همچنین مبادی تصوری و تصدیقی که در گستره«هستها»و «بایدهای»پیشینی،تأمینکننده پیشفرضهای اولیه«اقتصاد اثباتی»و«اقتصاد دستوری»،هستند بهگونهای در تولد این علم نقش دارند؛بهگونهای که اگر بخواهیم با روش منطقی،اقتصاد اسلامی را استخراج کنیم،ابتدا باید با کمک جهانبینی و عقاید اسلام که همان کلیترین گزارهها دربارهء«هستها»و«بایدها»ی وحیانی است،مبانی فلسفی و ارزشی(مکتبی)اسلام را اصطیاد کنیم؛البته به گونهای که دستاوردهای پیشین قابل استفاده برای معرفتی پیشفرضهای لازم برای تدوین قسمتهای گوناگون«اقتصاد اثباتی»و«اقتصاد دستوری»باشند.