چکیده:
طوایف مغول با تهاجم ناگهانی خود در شرایطی که خلیفهی بغداد و سلطان خوارزم آنها را جدی نگرفته و درگیر توسعهی قدرت خود بودند،هر دو را از پای درآوردند و بخش عمدهای از دنیای متمدن قلمرو اسلام را به نابودی کشاندند.اکثر ایلخانان مغول با غارت اموال،تجاوز به نوامیس،عیش و عشرت، شرابخواری و شهوترانی روزگار میگذراندند و با وضع مالیاتهای سنگین و واگذاری آنها به عنوان مقاطعه به وزیران،توانگران،مستوفیان و حتی فقها و مشایخ بزرگ،مردم را به فقر و فلاک میکشاندند.استمرار فاقه و حاجت،گاه عاملی در رواج فحشا و توسعهی اماکن فساد میشد و گاه عامل عمدهای در گرایش به تصوف،تا بازار ریاکاری،دکان زراندوزی و خرابات شهوترانی رونق یابند.این اوضاع با شدت بیشتری در دورهی ملوکطوایفی تداوم یافت و جهل،دروغ،فساد و ریا سراسر کشور را فراگرفت.شیراز نیز که زمانی قلمرو آل اینجو و آل مظفر و زمانی میدان تاخت و تاز تیمور بود،از این ناامنیها و هرجومرجها مصون نماند و حافظ شیرازی در چنان دورهی پر از آشوب و ناامنی و تزویر و جنایت بالیدن گرفت.او اگرچه از اوضاع روزگارش ملول و نسبت بدان معترض بود اما تودهی مردم را عامل ملال خود نمیدانست و آماج انتقادش نمیساخت؛بلکه صاحبمنصبان سیاسی-اجتماعی و متولیان حوزهی فرهنگی و دینی،بهویژه شاهان، مفتیان،قاضیان،و صوفیان را عوامل نابهسامانیهای اجتماعی و ناهنجاریهای اخلاقی بهشمار میآورد و مبانی اصلی فرهنگ غنی اسلامی-ایرانی یعنی امنیت،نظم،آزادی و رفتارهای پذیرفته و پسندیده را به سبب قدرتطلبی شاهان،دنیادوستی و ریاکاری واعظان و صوفیان،نهانکاری و حقکشی قاضیان،بر باد رفته میدید و با اینکه بیثباتی حکومتها او را به دوراندیشیهایی وامیداشت اما آزادگی و رندی،او را به نقد رفتارهای قشرهای فوق برمیانگیخت که در این مقاله بعضی از آنها نظیر ریاکاری،عهدشکنی و بیوفایی،عیبجویی و...مورد بررسی قرار گرفتهاند.
خلاصه ماشینی:
"این مقاله به بررسی انتقادات اخلاقی-اجتماعی در غزلیات حافظ شیرازی پرداخته
به عنوان یکی از نهادهای مهم اجتماعی مورد انتقاد حافظ قرار گرفته است.
میتوان گفت که در قلمرو فرهنگ اسلامی در هیچ دورهای و در هیچ دیاری،هیچکس با شور و شدت حافظ کمر به دشمنی با ریا نبسته و همت به قطع این ریشهی فساد نگماشته
هرگونه اعتراض و انتقاد سیاسی بوده است و چون حکومت قدرت خود را به دین و دینداری
دلایل انتقاد حافظ از ریا عبارتند از:1-ریا،بزرگترین گناه است(همان991/)؛
و بدین سبب،حافظ با طنز و کنایه آنان را حرامخوار هم میخواند:فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد که می حرام ولی به زمان اوقاف است
(همان452/،923)و بخلورزی نشان خداشناسی است:«بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ/
رفیقان عهد صحبت را چنان میشکنند که گویی با هم هیچ آشنایی نداشتهاند(همان073/):حافظ غم دل با که بگویم که درین دور جز جام نشاید که بود محرم رازم
4-معشوق:معشوق حافظ نیز نامهربان مهرگسل(همان041/)است و مثل سایر
(همان412/) ثالثا شیوهی حافظ در برابر این رفتار ناهنجار فرهنگی،مقاومت است،نه تسلیم؛و او
زر و دل و جان خود را در این راه فدا میکند(همان951/)و رنجیدن را کافری میداند:وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به زیر کشیدن دیگران برای آوازه و بالا آوردن خود است؛چنانکه که حافظ نیز خودبینی زاهد
1-محل قیل و قال است و بیعملی:حافظ از قیل و قال مدرسه دلگیر میشود و از
ریا یکی از عمدهترین رفتارهایی است که حافظ آن را به نقد میکشاند و گذشته از"