خلاصه ماشینی:
"پیش از هر چیز ویتگنشتاین مشاهده کرد که موضع خود کوهلر درباره اینکه اگر روانشناسی قرار باشد به اندازهء علم بالغی مثل فیزیک،همانطورکه کوهلر تصور میکرد،پیشرفت نماید،آنگاه مشخصات و ویژگی این کشفها چگونه باید باشد،کاملا مبهم بود،یعنی موضع وی دربارهء اینکه چه نوع نسبتهایی میتوانند جایگزینی توصیفهای کیفی را،که برحسب اصطلاحات و واژگان روانشناسی متعارفمان بیان شده،با توصیفهای کمی،که با اصطلاحات زیست- عصبشناختی بیان شده،ممکن سازند.
اگرچه ویتگنشتاین در اینجا نیز مراد و منظور خود را توضیح نداد،اما این فرض معقول است که حد اقل وجه تشابهی میان تقلیل حساب به منطق محض(نظریه مجموعهها)و قابلیت حذف آنچه کوهلر«مشاهدهء کیفی»مینامید(مثلا مشاهدهء کیفی عصبانیت یا خوشحالی،امید یا ترس فرد) به نفع توصیف روانشناختی کمی و زیست- عصبشناختی در علم روانشناسی آتی وجود دارد.
اما وجود توازی میان فیزیک و روانشناسی و وجود اختلافهای آشکار،یعنی اینکه روانشناس بهطور نسبی از این جهت که تنها رفتار آزمایش شوندهاش را مشاهده میکند و متکی به گزارشهای آزمایششونده است که بهطور مستقیم مشاهده شدهاند،در وضعیت نامناسبی قرار دارد،نتایج آن سوء فهمها است.
چنانچه گویی یک پرده با رنگآمیزیهای مختلف(به صورت پراکنده)دیده و اینگونه بیان شود که:این شیوه رنگآمیزی نامعقول است و تنها وقتی شیوه رنگآمیزی آنها معنادار است که به یک شکل کامل درآید-درحالیکه من میخواهم بگویم:در اینجا کل وجود دارد(آگر آنرا کامل کنید،مخدوشش مینمایید)( Rppl 257)به همین ترتیب این تصور(که خود حاصل سردرگمی در توصیف گرامری و ساختار-نظریه است)اشتباه است که اگر استعمال سادهای از یک عبارت را توصیف نماییم و اگر با زمینهها یا موارد بسیار پیچیده روبرو شویم که این توصیف از استعمال ساده در مورد آن به کار نرود،آنگاه میتوانیم آنرا بعنوان یک امر کاذب و نادرست،کنار نهیم."