چکیده:
نظریهء«ساختار افق»که توسط میشل کولر1نظریهپرداز و شاعر معاصر فرانسوی پایهگذاری شده است،نقد ساختار افق را نیز برای مطالعهء آثار ادبی و هنری در پی داشت.این نظریه و نقد بسیار وامدار نظریههای پدیدار شناسانه و مضمون گرایانه،به ویژه آثار ژانپیر ریشارد است و در واقع ادامهء آنها به حساب میآید.نظریه و نقد ساختار افق در دههء اخیر مورد استقبال محققان و منتقدان بزرگی به ویژه در فرانسه قرار گرفته،ولی متأسفانه در کشور ما ناشناخته است.این نوشتار علاوه بر معرفی اجمالی نظریهء ساختار افق،میکوشد نقد ساختار افق را در آثار دو نقاش رمانتیک آلمانی یعنی کاروس2و فریدریش3به کار بندد.
خلاصه ماشینی:
"فرانسوی پایهگذاری شده است،نقد ساختار افق را نیز برای مطالعهء آثار
یکی از آنها اندیشهای است که اثر ادبی یا هنری
این معنای خود را از دست داد.
اشیای این دنیا نیز پیوندهای محسوسی برقرار است.
بوردلر علاوه بر شاعری،به نقد هنری نیز پرادخته است.
که افق از منظرهء رمانتیک ارائه میدهد و نیز در
کاربرد استعارهای این واژه مشهود است.
سبک خالق اثر پیوند یافته است.
محسوس منظره و نیز تأثیر آن را برتخیل این دو نقاش
فضای احساسی این منظره تا حدودی نتیجهء وجود نوعی
باقی را القا میکند-نماد مرگاند،اما این احساس بیشتر
افق منظره را به نقطهء دید راوی پیوند میدهد.
اهمیت نقطهء دید خود که با آن منظره را کشف و حس
لازم نیست که مدرن بودن این اثر
بسیاری دیگر،از این تبادل و تشابه بهره برده است.
بدین ترتیب،با مطالعهء دقیق طبیعت است که نقاش منظره
منظره،در معنی این واژه،شوری است که بین نقاش
در پردههای فردریش این حضور جای کمی را به خود
میکند که معتقد است حضور این شخصیتها در پلان اول
هنرمند با روی آوردن به جهان از خود فاصله میگیرد و
خود را جهان شمول میکند:
فاصله میگیرد و خود را جهان شمول میکند.
خود در این حضور بینام که تجسمی است از دیدگاهی
آنچه این شخصیتها از خود در
دید:با کالبد خود در منظره شرکت میکنند.
برای این منظور افق در ادبیات به ویژه
جمله است:تعریف دوبارهء پدیدار شناختی خود آگاه
این تجربهای بسیار عادی است که امروزه نیز
میشل کولو از او وام گرفته و رسالهای نیز با این نام نوشته است."