خلاصه ماشینی:
"وارد نبعه شدم،قلعه زجردیده و شکسته و محروم و عزادار و گرسته و محتاج و آنچه دل آدمی را به درد میآورد و روح را متأثر میکند،منطقهای که بیش از هر منطقه دیگر بمباران شده و تلفات داده و گرسنی کشیده و محاصره شده و مصائب این جنگ کثیف را تحمل کرده است.
من در مقابل این دونصفتان احساس قدرت و آرامش میکنم و اینان،چه دشمنان و چه دوستان تعجب میکنند که چطور ممکن است من اینطور جسورانه در مقابل طوفان حوادث قد علم کنم و امواج سهمگین مرگ را بر جان بپذیرم و اینچنین آرام و مطمئن لبخند بزنم؟ 22 اکتبر 1791 امروز،حوالی ظهر،دو هواپیمای میراژ اسرائیلی از ارتفاع کم، درحالیکه دیوار صوتی را میشکست،از روی مدرسه گذشت.
عقل گفت که میلیونها پدیده و اثر از خود به جای گذاشته است و در این مورد چه کسی میتواند با او برابری کند؟ یکباره رعد و برق شد،زمین و آسمان به لرزه درآمدند،ندایی از جانب خدای نازل شد و به عقل نهیب زد که ساکت شو و گفت که تمام خلقت را فقط به خاطر او خلق کردم.
ای حسین،دلم گرفته و روحم پژمرده؛در میان طوفان حوادث که همچون پر کاه ما را به این طرف و آن طرف میکشاند،مأیوس و دردمند،فقط برحسب وظیفه به مبارزه ادامه میدهم و گاهگاهی آنقدر در زیر فشار روحی کوفته میشوم که برای فرار از درد و غم دست به دامان شهادت میزنم تا از میان این گرداب وحشتناکی که همه را و انقلاب را فرو گرفته است لااقل گلیم انسانی خود را بیرون بکشم و این عالم دون و این مدعیان دروغین را ترک کنم و با دامنی پاک و کفنی خونین به لقاء پروردگار نائل آیم..."