چکیده:
رنه ولک(1903 - 1995)،نظریه پرداز و منتقد و مورخ نقد ادبی و پژوهشگر آلمانی چک تبار
ادبیات تطبیقی، در وین به دنیا آمد. ولک از 1946 تا 1972 ، در دوران بازنشستگی، رئیس
گروه ادبیات تطبیقی دانشگاه ییل بود. او از پایه گذاران مجلة ادبیات تطبیقی بود و در انتشار
کتابنامة ادبیات تطبیقی که در 1950 منتشر شد، سهم عمد های داشت. در مقالة«بحران ادبیات
تطبیقی»(1958)،و لک مخالفت خود را با مکتب فرانسوی ادبیات تطبیقی اعلام می کند.از
دیدگاه وی، مکتب فرانسوی متکی بر پوزیتیویسم قرن نوزدهم اروپا خطری جدی برای
نقد ادبی بود، چون می خواست روش علوم طبیعی را در نقد ادبی به کار گیرد. ولک نظر
پژوهشگران ادبیات تطبیقی را به اختلاف نظر در روش شناسی این رشته جلب کرد. وی در
واکنش به مکتب فرانسوی ادبیات تطبیقی اظهار می دارد که مرکز توجه این رشته باید ادبیّت
و زیبایی شناسی و هنر باشد و نه صرفا بررسی منابع و تاثیرات. ولک را پایه گذار مکتب
امریکایی ادبیات تطبیقی به شمار می آورند، مکتبی که ادبیات را پدید های جهانی و کلیتی
در عرصة تخیل هنری می داند. از نیمة دوم قرن بیستم، ادبیات تطبیقی با پیروی از نظرات
ولک جهتی جدید یافت و به سوی نظریه و نقد ادبی حرکت کرد، نظری های که هنوز در
برخی دانشگاه های معتبر دنیا رایج است. مقالة«بحران ادبیات تطبیقی»و لک،به دلیل تاثیر
سرنوشت ساز آن بر رشد و تحول این رشته، در میان تطبیق گرایان جایگاه خاصی دارد و هنوز
از آن به مثابة نظری های جدید در پژوهش های ادبی یاد می کنند. ترجمة این مقاله ارزشمند را
شادروان سعید ارباب شیرانی به درخواست ویژ هنامة ادبیات تطبیقی در ماه های آخر زندگی
پرثمر خود بر عهده گرفت.(ع.ا)
خلاصه ماشینی:
مقاله «بحران ادبیات تطبیقی » ولک ، به دلیل تأثیر سرنوشت ساز آن بر رشد و تحول این رشته ، در میان تطبیق گرایان جایگاه خاصی دارد و هنوز از آن به مثابه نظریه ای جدید در پژوهش های ادبی یاد می کنند.
اما قابل درک نیست که چرا پژوهنده ادبیات ملی نباید همین کار را بکند: نقش بایرون یا رمبو را در انگلستان یا فرانسه بدون توجه چندان به کشورهای دیگر با موفقیت توصیف کرده اند و، مثلا دانیل مورنه ١ در فرانسه یا یوزف نادلر٢ در آلمان ، نشان داده اند که می توان تاریخ ادبیات ملتی را نگاشت و در عین حال به نویسندگان کم فروغ و فراموش شده توجه کامل نشان داد.
معنی ضمنی این گسترش ادبیات تطبیقی در واقع پذیرش سترونی موضوع و محتوای معمول آن است که به قیمت تجزیه پژوهش ادبی به روان شناسی اجتماعی و تاریخ فرهنگ تمام می شود.
اما تنها جانشینی که برای آن پیشنهاد می کند این است که بررسی ادبی را باید به حدی توسع بخشید که شامل نویسندگان کم اهمیت نیز بشود و باید به ارزش یابی های معاصر نیز توجه کرد.
ادبیات تطبیقی که ، دست کم نزد نظریه پردازان رسمی اش ، از این تبادل مساعی ابا کرده و «روابط داده بنیاد»، منابع و تأثیرات ، واسطه ها و شهرت ها را تنها موضوع های مورد بحث خود شمرده است باید به جریان عظیم نقد و پژوهش ادبی معاصر بپیوندد.