چکیده:
آیا میتوان با استفاده از زبان بشری که زبانی محدود و متناهی است دربارهء موجودی متعالی و نامتناهی سخن گفت؟فیلسوفان در پاسخ به این پرسش آراء و انظار مختلفی به دست دادهاند.بعضی گزارههای دینی را از اساس بیمعنا و غیر اصیل دانستهاند.مبنای چنین سخنی اصلی است که پوزیتویستها آن را اصل تحقیق نام نهادهاند، پوزیتویستها اصل تحقیق را مستند به اموزههای ویتگنشتاین در رساله منطقی فلسفی میدانند بهویژه این نظرگاه او که ساختار زبان و ساختار جهان واحد است و ما آن چه را که در جهان محسوس وجود دارد به وسیلهء زبان، تصویر میکنیم پس تنها صورت معنادار زبان،زبان واقعنما است.اصل تحقیق مورد اشکال و نقد بسیار قرار گرفته است.مهمترین نقد و مبناییترین انتقاد را خود ویتگنشتاین کرده است.ویتگنشتاین در آثار اخیر خود تلقی یکسره متمایزی از زبان به دست داده است.طبق تلقی جدید او بینهایت صورتهای معنادار زبان داریم که هریک منطق، شرایط و قواعد خاص خود را دارند.سخن گفتن به یک زبان مانند فعالیت بازی است.بازیها به ظاهر شبیهاند ولی ماهیت واحدی ندارند،هریک قواعد مخصوص خود را دارند.این نظرگاه،گرچه از بیمعنایی گزارههای دینی فرار میکند ولی نمیتواند معضل اساسی کاربرد زبان بشری در دین را حل کند.
خلاصه ماشینی:
اينكه باستانشناسى چه هست و چه نيست؟يا آنكه چه اندازه به اعتبار و وثاقت معرفتى اطلاعات،دانستنىها،افقها و مناظرى كه باستانشناسان از تاريخ، انسان،پيشينه و سابقه تاريخى،فرهنگى و اجتماعى آدميان به روى انديشه و خرد ما گشودهاند مىتوان اطمينان كرد و اعتماد ورزيد؟يا حتى اين پرسش كه آيا گذشتهاى وجود دارد كه باستانشناسان مدعى كشف و نبش و شناخت و فهم و معرفى آن هستند؟ يا آنكه چه اندازه به حقيقت،گذشته شناختى و تا كجا فهميدنى است؟و يا اساسا با عينك مشاهدات،كلنگ كشف و دلو كاوش آثار و اثقال و رسوبات و بقاياى ناقص و قاصر و صامت نهشته و انباشته در بستر لايهها و متعلق و منسوب به فرهنگها، مدنيتها و جامعههاى مفقود و متروك و منقرض مىتوان به نوعى فهم از سرچشمهها،خاستگاهها و مبداءها يعنى«آرخه»هاى مفقود (lost archai) 1 و معناها و محتواها يا«لوگوس»هاى مفقود (Lost Logos) دست يافت؟و مسئلههاى خرد و كلان بسيار ديگر از اين دست يا نقدها،تحليلها و داروهايى كه طى دهههاى اخير در محافل باستانشناسى غرب شاهد بودهايم،اغلب باستانشناسان غرب را مىبينيم كه بر مقام و مسند معرفتشناسان نشسته و كوشيدهاند از منظر معرفتشناختى و به شيوه معرفتشناسانه،موجوديت و ماهيت باستانشناسى را به صورت يك رشته و دانش در عرصه و قلمرو ديگر رشتهها و دانشها بكاوند و بشناسند و بفهمند و معرفى كنند.
هرچند پس از كشف و استخراج دوباره، اصطلاح«آركئولوژى»در جوامع اروپايى و زبانهاى لاتينىتبار نخست به رشته،حرفه و دانشى خاص كه مدعى كشف و نبش و گردآورى و داورى و معرفى ميراث آثار، اثقال،پيشينه و سابقه تاريخى ملتها و فرهنگهاى مفقود و مدفون و منقرض هست،اطلاق شد و اكنون نيز در سطح جامعه جهانى به همين معنا شناخته شده و شهره است،ليكن طى دهههاى اخير هم اهل فلسفه و محافل تاريخ علم و معرفتشناختى و هم نظريهپردازان باستانشناسى در غرب اذعان و تأكيد ورزيدهاند كه«آركئولوژى» مفهومى گران معنا،فلسفى،توبرتو و غنىتر از آن است كه پيشتر تصور مىشد.