خلاصه ماشینی:
"آیا ممکن بود بدون وجود ناهماهنگی میان تعلقات سنتی و مطالبات زندگانی مدرن، افرادی را به صحنه برد که چون به قوانین جهانی مرده حرمت مینهند،در رنج و تعب افتادهاند؟ منظور مارکس هنگامی که از پیوند"ناگسستنی"میان بیان هنری و"شرایط اجتماعیای که به قدر کافی پخته نشدهاند"سخن میگوید،اینست که تراژدی زمانی پدید میآید که وجود فاصلهء زمانیای میان دو مرتبهء تجربهء اجتماعی و دو سطح واقعیت،به آزمایش وجدان درک و تجربه شده است و مارکس از راه شهود و دریافت ذوقی به این نکته پی میبرد.
آیا خصلت ناهنجاری (atyPique) یا به بیانی دیگر ارتداد و بدعتگذاری شخصی که برای معیارهای کهن حرمت قائل است سبب نمیشود که وی تراژیک شود و همان خصلت،برانگیزندهء نیرویی در شعر و شاعری است که وابسته به رمزهای از هم گسیخته و پارهپاره است و موجب قدرت"جاذبه افسونگری جاودانی"آن شخص از گذشتههای دور برای انسانهایی که با واقعیات مدنیت یونان بیگانهاند،اما بسان همان مدنیت،ساختار کهن اجتماعی را پشتسر مینهند چون تندباد ساختارهای نو آنان را با خود میبرد؟آیا انسان جوامع صنعتی،الزما متأثر از خوی و خصلت هنجارشکن و نامتعارف (alyPique,anomique) انسانی نیست که شقه شده و در میان دو سنخ جامعه و دوگونه وابستگی،جای دارد و سرگردان است؟ با بررسی این واقعیت که چگونه عملکرد و معنا و جهت و نقش تئاتر برحسب چارچوبهای اجتماعی،فرق میکند و هربار نقشی تازه از انسان رقم میزند و نظمی نوین عرضه میدارد،آنچه میماند تبیین این نکته است که چرا هنر تئاتر،نمایشگر شخصیتهای ناهنجار (atyPique) است و چرا فقط مرتدان و بدعتگذاران،"لطف و جاذبهای جاودانی"دارند و به بیانی دیگر جهانگیرند."