چکیده:
در نظر کانت، معرفت مشتمل بر ماده ای و صورتی است. ماده ی آن از طریق حس به دست می آید و صورت را، ما در دو مرحله ادراک حسی و فهم بدان می بخشیم: درمرحله ادراک حسی، مکان و زمان را، و در مرحله فهم دوازده مقوله را. و آنچه از این رهگذر می شناسیم، پدیدار است نه شیء فی نفسه. اما عقل ما به اقتضای طبیعت خود، پا را از حوزه ی پدیدار بیرون می نهد و تصوراتی را می سازد که در واقع توهمند. یکی از این تصورات، تصور نفس است. عقل می خواهد با چهار استدلال مغالطی، چهار مطلب را در خصوص نفس اثبات کند: جوهریت، بساطت، شخصیت و تمایزش از ماده (نفس وجودی یقینی دارد و ماده وجودی مشکوک). ریشه ی همه این مغالطات این است که «من می اندیشم» یا «من» که در نظر کانت یک شرط پیشینی و صوری شناخت است، یکی شیء عینی و یک متعلق معرفت شناخته می شود. در ضمن کانت در مغالطه ی چهارم با طرح نظریه ایده آلیسم استعلایی به مخالفت با ایده آلیسم به معنی متعارف آن می پردازد و تصورات موجود در ذهن را به معنی خاصی بیرونی می داند.
According to Kant، knowledge includes matter and form. Its matter comes form the sense، and the forms are drived from perception and understanding: In perception we have two intuitional categoties that called space and time، and in the stage of understanding 12 other categories. What we know in this process is phenomenon not nomenon (the thing in itself). However، our reason، by its nature، transcends from the realm of phenomenon، and constructs ideas، which are، in fact، illusions. Such an idea is the idea of the soul. Reason is intended by means of four paralogical demonstrations، proves four subjects about the soul: Substantiality، simplicity، identity، and its distinction from matter (the soul has certain existence but the matter has doubtful existence). "I think" or "I"، which according to Kant is an apriori and formal condition of knowledge، is the origin of all these paralogisms، and assums an objective thing or a subject of knowledge. Moreover، in the Fourth paralogism، Kant disagrees with idealism in its current meaning، by proposing the theory of transcendental idealism، and considers the ideas of the mind as external in a particular sense.
خلاصه ماشینی:
"همه آنها مبتنی بر مفهوم استعلایی«من»است که از نظر کانت یک مفهوم تهی است،یعنی صرفا صورت معرفت است یا به تعبیر دیگر،به معرفت وحدت و قوام میبخشد و خود متعلق هیچ شهودی واقع نمیشود،بنابراین یک جوهر نیست و بالطبع امور متفرع بر جوهریت را هم فاقد است.
در کبری مقصود از چیزی که جز به عنوان موضوع تصور نمیشود،شیء خارجی است که متعلق شهود حسی واقع میشود و صورت یا مقوله جوهر توسط فهم بدان اطلاق میگردد.
حد وسط در کبری یک شیء عینی خارجی است(که فعل او را نتوان حاصل توافق چند قاعل دانست)،ولی در صغری صرفا مبین صورت ادارک است،یعنی یک«من»که با همه تصورات و ادراکات هست و معنی واحد بسیط دارد.
در اینجا نیز عقل بنا بر طبیعت خود که هر موضوعی را نام یک شیء عینی میپندارند،«من»را عنوانی برای شیء خراجی متعلق شهود میگیرد و از راه وحدت معنی آن و اینکه بدون یک فاعل اندیشنده واحد فهم هیچ مطلبی محقق نمیشود،بساطتش را اثبات میکند.
قضیه«من بسیطم»را باید بیان مستقیمی از ادراک نفسانی دانست،همچنانکه استنتاج ادعایی دکارتی(من فکرمیکنم پس هستم)در واقع یک توتولوژی است،یعنی عبارت است از:فکر میکنم پس فکر میکنم[یعنی تنها چیزی که این سخن دکارت بر آن دلالت دارد،این است که«من فکر میکنم»یا به عبارت دیگر فکر من وجود دارد،نه اینکه من به عنوان یک جوهر روحی اندیشنده وجود دارد.
برای رد توهم ایدهآلیسم تجربی این دو دلیل کافی است:یکی اینکه دریافت حسی بیرونی است که واقعیتی را در مکان به نحوی بیواسطه استوار میسازد،مکانی که هرچند صورت محض تصورات است،در مورد همه پدیدارهای بیرونی واقعیت دارد."