چکیده:
عام و خاص آن چیست و چه نقش مهمی در پیدایش حوزههای فکری قرن بیستم به ویژه فلسفه اگزیستانسیالسم داشته است.پدیدارشناسی دین یکی از محورهای این نگاشته است که روش پدیدارشناسی را جهت شناخت دین و مطالعات دینی نعرفی میکند.نگارنده در پایان مقاله به تذکراتی پیرامون آرای هوسرل پرداخته و منابعی را جهت مطالعه بیشتر معرفی کرده است.مقاله حاضر در آغاز به زیستنامه علمی هوسرل پرداخته و سپس سیر تاریخی پدیدارشناسی از دیدگاه افلاطون،ارسطو،دکارت،کانت هگل را بیان نموده است.پدیدارشناسی هوسرل،بخش عمده مقاله است که نشان میدهد که دو معنای
خلاصه ماشینی:
"دکارت ابتدا جوهر اندیشه را اثبات میکند و به مدد اعتقاد به وجود خدایی کامل که فریبکار نمیتواند باشد از ذهن به عین منتقل میشود؛هوسرل مانند دکارت،اندیشه را اولین بنیان یقین میداند؛اما اندیشه نسبت به چیزی و با نحوی التفات و متعلقی همراه است؛پس برای فهم حقایق عالم باید چگونگی پیدایش پدیدارها در ذهن را به روشی دقیق بررسی کرد این روش دقیق را هورسل پدیدارشناسی مینامد.
همه نظامها و نظریات فلسفی با پیش فرضهایی آغاز میشود،اگر فلسفه بخواهد به عنوان علمی دقیق و متقن ظاهر شود،باید از هرگونه پیشداوی پرهیز کند و پدیدارشناسی در همین جهت است؛بررسی صرف پدیدارها بدون پیش داوریها تعلیق و اپوخه کردن همه فرضهای قبلی دربارهی جهان طبیعی،تنها آگاهی را پیش روی نهاده و درباره آن به تأمل میپردازیم؛در این حالت،آگاهی را با توجه به جنبهی التفاتی بودن آن مورد توجه قرار میدهیم؛یعنی،هرآنچه که فراتر از تجربهی حضوری بیواسطه است کنار میگذاریم و از صدور حکم دربارهی آن خودداری میکنیم و تنها به آنچه بر ما ظاهر شود اکتفا میکنیم؛پس انسان قیام ظهوری به اشیا دارد.
3-پدیدارشناسی در اندیشه هوسرل به عنوان روشی خاص جهت هستیشناسی و علم به هستی تبدیل میشود،یعنی یک نوع شناختشناسی برای رسیدن به هستیشناسی(آندره،ص 6-4)به عبارت دیگر تصور توصیف واقع بدانسان که برای وجدان ظاهر و عیان میگردد و مفهوم پدیدارشناسی در سنت فلسفی از متفرعات عقیده به اختلاف متافیزیکی میان ظهور و وجود یا شیء پدیداری و شیء فی نفسه یا وجدان و ذهن(روح)است."