خلاصه ماشینی:
"درسا که دلش برای دزد دوچرخه سوخته پدرومادرش را وادار میکند تا در آزاد کردن دزد از زندان به او کمک کنند و به این ترتیب آنها درگیر ماجراهایی میشوند که روایت داستان را شکل میدهد.
در فاصلهی این ایمیلها نیز پدرودختر باهم چت میکنند و دختر نظرش را در مورد داستان تا جایی که برایش ارسال شده است،به پدر میگوید و در جاهایی نیز نسبت به برخی شخصیتها یا حوادث اعتراض یا ابراز علاقه میکند.
نقش فروتنانه و نسبی نویسنده/راوی را در داستان غول و دوچرخه با مصداق دیگری نیز میتوان دنبال کرد: «[درسا]میگوید:«بابایی برویم دزد را آزاد کنیم.
در عینحال،این شخصیت/مخاطب گاهی دایرهی قدرتش را از این هم فراتر میبرد و در روایت داستان از راوی/نویسنده پیشی میگیرد: درسا میگوید:«چه دزد بدجنسی،خوب شد گیر افتاد.
» هرچند کودکانی که به عنوان منتقد در داستانهای مورد اشاره در این جستار،بدانها اشاره شد،ساختهی ذهن نویسندهها هستند و در عالم واقع وجود نداشتهاند،اما با استناد به نظر چمبرز فرض وجود آنها در عالم واقع منتفی نیست و درسای غول و دوچرخه و مورچهی شاهزادهی بیتاج و تخت زیرزمین،درحقیقت نمایندهی نسلی هستند که قادر است خود برای ادبیات خود تصمیم بگیرد و درخصوص آن اظهارنظر کند.
به این ترتیب دختر با شجاعت اشتباه یا تصورات غلط پدر را به او یادآوری میکند و برای خود حق انتقاد و اظهارنظر را درخصوص افکار و عملکرد نسل پیشین محفوظ میداند؛نکتهای که تاکنون کمتر در داستانهای کودک و نوجوان ایرانی با این صراحت مشاهده شده است."