خلاصه ماشینی:
"تیپوگرافی و حرکت آهسته متن صفحههای بصری،به ایدهای دیگر منجر شد: ساختن فیلمی از روی شعر خودم:«لانکو»-این فیلم یک قطعه وسیع است و به چندین قسم تقسیم شده که میتوان آنها را به طرق مختلفی ترکیب کرد و فرمها و معانی مختلفی ارائه نمود.
نویسنده باید در مکالمهای دائمی،نه فقط با دیگران-یعنی خوانندگانش،سبک،شهرت، جاودانگیش یا هرچه که دارد-بلکه نیز با خودش زندگی کند نویسندگان بزرگ-آری،کله«بزرگ»ناخوشایند است-نویسندگان زنده،حتی آنهایی که بیش از پنج خط ننوشتهاند،آنهایی هستند که کثرت و مکالمه بین«خود»های خویش را حفظ میکنند.
وقتی که ما او را خاموش کنیم نوشته ما تعلیمی،اخلاقی و کسلکننده میگردد و تبدیل میشود به نوعی خطابه فاضلانه،نوعی(؟؟؟)اگر من با هنر ملتزم،هنر اجتماعی،و همه آن چیزهای دیگری که سالها در امریکای لاتین نوشته میشد،مخالفت میکردم به این خاطر بود که فکر میکردم این واقعا خلاف اخلاق است که نویسندهای فرض کند عقل،عدالت، و تاریخ در پشت سر او هستند...
در این مفهوم، عبارت«شعر ترجمهناپذیر است»دقیقا معادل است با«همه شعرها ترجمهپذیرند»:تنها ترجمه ممکن،استحاله یا استعاره شعری میباشد ولی اینرا هم بگویم که ما در هنگام نوشتن شعر اصلی نیز جهان را ترجمه میکنیم و تغییر شکل میدهیم.
بنابراین وقتی میگویم که شعر صدای مرکزی زمان است به این خاطر که صدای خودبیگانگی است،منظورم این نیست که شاعران محبوبند اینکه آنان در مرکز جای دارند به این معنی نیست که همه به آنها گوش میکنند این فقط بدان معناست که اینان در قلب و مرکز جهان قرار دارند.
همین گردهمآئی تفکر و شعر در یکی دیگر از کتابهای من وجود دارد:عقاب یا آفتاب؟میشود گفت که این کتاب کاویدن لایههای اساطیری مکزیکو،و در عینحال یک خودکاوی بود."