خلاصه ماشینی:
"از سوی دیگر محسن از لیلا میخواهد برای اینکه خواهرش سایه از خوندماغ شدن همیشگی نجات پیدا کند،با پولی که به او میدهد،این کار گلفروشی در پارک را کنار بگذارد و خواهرش را درمان کند و کنار پدربزرگش باشد.
یثربی در این اثر برشی کوچک از اوضاع و احوال آدمهای جامعه پیرامونیاش را نشان میدهد و همچون کسی که ذرهبین میگیرد تا شیء یا ذره را بزرگتر ببیند،با تصویری که از زندگی چند آدم به مخاطب نشان میدهد، میکوشد از زاویه دید خود،واقعیت بیرونی را به صورت بزرگتر و در قالب درام اجتماعی به ما بنمایاند.
ایمان، طاهره،محسن،سایه و لیلا اگرچه هرکدام به نوعی در تنهایی زندگی میکنند و از آن رنج میبرند،اما آدمهای نیکدلی هستند که هرگز دست از کار برنمیدارند و هریک در حد توانایی (به تصویر صفحه مراجعه شود)خود میکوشند برای زندگی خود و اطرافیانشان تأثیری مثبت بگذارند.
1به عنوان مثال اگر به بخشی از دیالوگ صحنه چهارم توجه کنیم درمییابیم که آنها براساس عبارات و اصطلاحات و کلماتی که صحبت میکنند،شخصیتشان چقدر ملموس و واقعی به نظر میرسند و هم نویسنده به نوعی بخشی دیگر از شخصیتهای اثرش را به مخاطب خود معرفی میکند: ایمان:لیلا خانم،معرفی نکردی؟من ایمان رهبر هستم پسر خاله لیلا،شما هم باید همون سروان معروف این پارک باشید.
(صفحه 44 و 34) شخصیت ایمان نیز در این اثر به لحاظ شخصیتپردازی از پرداخت محکمتری برخوردار است،زیرا از آنجا که او در اغلب صحنهها حضور دارد،از طریق دیالوگها و برخورد او با دیگر آدمهای ماجرا تکهتکه یا جزءجزء بخشی از شخصیت او بر ما معرفی میشود."