چکیده:
شهودگروی اخلاقی مکتبی در فلسفه اخلاق است که در قرن بیستم ظهور یافت و نظرهای بسیاری را به خود جلب نمود. آرای متفکران این مکتب را می توان به سه مدعای اصلی عینیت حقایق اخلاقی، وجود مفاهیم و گزاره های اخلاقی پایه و شرط بودن بلوغ عقلی برای فهم بداهت حقایق پایه اخلاقی فروکاست. قاضی عبدالجبار همدانی، متکلم و فقیه بزرگ معتزلی، در جای جای کتب کلامی خود، مباحثی فرااخلاقی را مطرح کرده که بسیار با نظرهای شهودگرایان اخلاقی مشابهت دارد. سعی ما بر این است که اعتقاد وی به سه اصل اساسی شهودگروی را نشان دهیم.
Ethical intuitionism is one of the most important ethical schools in 20th century. Ethical objectivism، ethical fundamentalism in epistemology and mental maturity for understanding the self-evident truths are the three main principles of this school. Qadi Abd al-Jabbar (325-414 A .H) as an influential Iranian Muslim theologian in his Kalami (theological) books has some opinions that are very similar to ethical intuitionism
thought ; particularly in principles that mentioned above. In this paper I try to show this similarity.
خلاصه ماشینی:
"به نظر میآید منظور عبد الجبار این است که اگر بد بودن یک کار خاص ظالمانه بهخاطر واقع شدن آن تحت عنوان کلی ضرر و الم باشد،باید هر فعلی که مضر است و یا هرفعلی که باعث درد میشود،بد باشد،اما بداهتا درمییابیم که چنین نیست،بلکه بسیاری ازمضرات و دردها خوب تلقی میشوند(3،صص:287-282)8.
7-هفتمین و آخرین دلیل عبد الجبار در رد ذهنیتگروی بهطور خلاصه چنین است:«اگر امر و نهی تأثیری در خوب و بد بودن افعال میداشت،میبایست کافران ستم را بدندانند و یا احسان به دیگران را نیکو نشمارند،درحالیکه واقع خلاف این است»(همان،صص:88-89).
به هر روی،در مورد عبد الجبار نیز میتوان قائل شد کهوی به مفهومی پایه و بدیهی در اخلاق معتقد بوده و سایر مفاهیم اخلاقی را مبتنی بر آنمیدانسته است.
نکتهای که در مورد مبناگروی عبد الجبار در گزارههای پایه شایان توجه است،این استکه وی ارزش معرفتی گزارههای پایهی عقل عملی را همسنگ گزارههای پایهی عقل نظریمیداند؛توضیح این که اکثر فلاسفهی مسلمان گزارههای پایهی عقل نظری را در هرشرایطی بدیهی دانسته و آنها را حقیقتنما و کاشف از واقعیتی لا یتغیر و قطعی محسوبمیکردند و معتقد بودند که محیط هیچگونه تأثیری بر این باورهای پایه ندارد؛به طور مثال،انسانی که در جزیرهای به تنهایی زندگی میکند و فردی غیر از خودش را ندیده است حکم به بزرگتر بودن کل از جزء میکند و آدمی متمدن نیز همین رأی را دارد و در هرشرایطی،عقل انسان بذاته به بداهت این احکام حکم میکند."