خلاصه ماشینی:
سیاست خارجی در فرایافت پساواقعگرایی فراز و نشیبهای مکتب تحلیل دکتر جهانگیر کرمی مقدمه تا پیش از آنکه در سال 4591،اسنایدر و همکارانش طرح مفهومی خود را پیرامون «تصمیمگیری سیاست خارجی»ارائه کنند،1 روابط بینالملل در سیطره رویکرد واقعگرایی بود-که با تکیه بر دولت محوری،و ضرورت حفظ بقای دولت در محیط آنارشیک بینالمللی، به عوامل داخلی صرفا در حدی که به قدرت واحدهای سیاسی در معادلات بینالمللی مربوط بود،اهمیت میداد-و از اینرو،دولتها جعبههای سیاهی قلمداد میشدند که مهم نبود در درون آنها چه میگذرد،و آنچه که رفتار واحدها و تعاملات میان آنها را در نظام بینالملل شکل میداد،بیشتر به محیط خارجی برمیگشت.
این رهیافت جدید،تحولی اساسی بود از تلاشهای سنتی برای ارائه نظریههای فراگیر و کلی و جداسازی دو حوزه داخلی و خارجی کشور،به سوی ارائه نظریههایی که با رفتن به درون دولت و مطالعه ابعاد و عناصر مختلف آن،به تبیین سیاست خارجی بهطور خاص بپردازند.
سخن اصلی این نوشته آن است که مکتب«تحلیل سیاست خارجی»با ادعای ارائه تبیینهایی فراگیر برای همه دولتها آغاز شد،اما با ناکامی تبیینهای فراگیر و مقایسهای،به روشهای میانبرد و محدود روی آورد و سرانجام با عطف توجه به عوامل داخلی متفاوت و منعطف در دولتهای مختلف(نظیر عوامل فرهنگی)،زمینه را برای تکوینگرایی اجتماعی فراهم آورد.
اما تأثیر اصلی این تحول روش شناختی،پیدایش یک شاخه فرعی اما مهم در مطالعه روابط بینالملل موسوم به«تحلیل سیاست خارجی»است که در آن مجموعهای از نظریهها قرار دارند که رفتار دولتها را بهطور مستقل مورد بررسی قرار میدهند.