خلاصه ماشینی:
زیرا مبنای متافیزیکی علم و منطق مدرن در برخورد با مسئلهی نیستی راهی دیگر ندارد مگر در افتادن به تناقضگویی،اینکه بیمنطقی هایدگر را پیش میکشند به این دلیل است که خودشان بهگونهای غیرانتقادی در چنبر منطق، گرفتار آمدهاند.
این دو رشته(منطق و ریاضی)دور زمانی است که بهعنوان پیشآموزانههای01فلسفه پذیرفته شدهاند و چنین به نظر میرسد که مارتین هایدگر-که گاهی اوقات بهعنوان بزرگترین فیلسوف قرن بیستم از او یاد میشود-جایگاه آنها را زیر سؤال میبرد.
منطق دانان، تنها بر یک قاعدهی موضوع/محمول پافشاری دارند،در حالی که هایدگر تحتتأثیر هراکلیت، زبان را بهعنوان یک حوزهی کلی میپذیرد و هردو سخن را تجلی لوگوس میداند؛ 4-ناگارجونه قائل است به اینکه،مقولات متعارف ذهنی،بایستی خاموش گردند چراکه با کمک آنها و سایر لوازمات منطقی،رسیدن به آن حقیقت یا واقعیت نامتناهی(که ورای مقولات عینی و ذهنی و بر فراز هستی و نیستی است و منزه از صفات ثبوتیه و سلبیه و بری از واقعیتهای نسبی است و تنها به طریق سلب- یعنی سلب چارگانه بودایی-تعریف شدنی است که ناگارجونه خود میگوید:آن را نه تهیت توان گفت و نه عدم تهیت و نه هیچیک از آنان و نه هردوی آنان و لیکن برای تعلیم،آن را تهیت گفتهاند)،امکانپذیر نیست و لهذا ناگارجونه خود،مریدان را تشویق به ابطال مقولات متعارف منطقی مینماید(و نهایتا در بودیسم ذن،این آموزهی ناگارجونه تبدیل به کوانها52 KoANs میگردد)تا اینکه مریدان از طریقی غیراز منطق به«آنی معجزهآسا» دست یابند.
هایدگر متقدم در وجود و زمان به جستجوی پیریزی بنیانی برای آن هستیشناسی رفت که نقطه عزیمت خود را انسان قرار بدهدو براساس وصف بنیادین هستی خاص آدمی-که از نظر او چیزی جز حیث زمانی( Temporalliy نیست-به تفکر درباره هستی بپردازد.