چکیده:
ما اشیا را در قالب انواع عام و شامل ادراک می کنیم و در زبانمان از مفاهیم کلی استفاده می نماییم؛ اما نحوه وجود کلی برای ما روشن نیست. واقع گرایان معتقدند که کلی دارای وجود عینی است. مفهوم گرایان آن را مفهوم ذهنی می شمرند و نام گرایان کلی را به صرف لفظ عام فرو می کاهند. نظر هگل در این موضوع بدیع است. او تعریف جدیدی از کلی به دست می دهد و آن را کلی انضمامی می نامد. به نظر او، خطاست تصور کنیم که مصادیق مفاهیم ذهنی، نخست تحقق دارند و در مرحله بعد، تمثل ذهنی ما تحقق می یابد و مفاهیم اشیا از رهگذر عملیات انتزاع و ائتلاف وجوه اشتراک آنها شکل می گیرد، بلکه مفهوم اصل است و چیزها اموری هستند که از طریق مفهومی که در آنها حضور دارد و خود را در آنها آشکار می کند تحقق دارند. این مقاله به تعریف هگل از کلی، رهیافت او به آن، نسبت میان، کلی و جزئی و وجود کلی از دیدگاه وی می پردازد.
خلاصه ماشینی:
واژگان کلیدی: صورت معقول، دیالکتیک، مثال مطلق کلی انضمامی، همانی ذهن و عین مقدمه: کلی (Universal)به مفهومی اطلاق میشود که بر افراد متعدد قابل صدق باشد و در مقابل، جزئی (Particular)مفهومی است که تنها بر فرد واحد انطباق می یابد: «مفهوم ااب شرکه جزئی و منه ما لم یأبها کلی » (سبزواری 1366 :16) مفهومی که از شرکتپذیری در امور متعدد ابا دارد و محال است که بر چند چیز صدق نماید، مفهوم جزئی است و مفهومی که می تواند امری مشترک میان چند چیز باشد، کلی است.
2_3_ نحوه تحقق مفهوم کلی مطابق تعریف هگل از کلی انتزاعی، روشن میشود که این نوع کلی، نظر به این که محصول انتزاع ذهن است، تنها وجودی روانی دارد و به عنوان پدیداری ذهنی در قلمرو ذهن شخص تحقق دارد و وجود آن به وجود همان شخص وابسته است؛ اما کلی انضمامی به دلیل این که جزئی و فرد را از بطن خود میپرورد و درواقع خود را در قالب آنها به فعلیت میرساند، از تحقق عینی برخوردار است و به عبارتی تحقق فرد، همانا تحقق کلی است.
بنابراین کلی، جهت معقول و دلیل تحقق فرد است و درواقع دو نقش متافیزیکی و معرفت شناختی ایفا میکند: نخست این که اصل هستی فرد را تشکیل میدهد؛ چنانکه فرد، تعین و لحظهای از گستره وجودی آن است و دیگر این که شناخت فرد، قطع نظر از کلیت حاکم بر آن امکان ندارد؛ نظیر این که دست بریده و جدا افتاده، دیگر حقیقتا دست محسوب نمیشود و تنها در ارتباط با بدن است که معنا مییابد.