چکیده:
تعریفی که نیچه از تراژدی به دست می دهد، هیچ گونه قرابتی با معنای متداول آن در تاریخ و به ویژه در عصر حاضر ندارد. در واقع نیچه تراژدی را نگاهی هستی شناسانه به حیات انسانی می داند. تفسیر نیچه از تراژدی بر فلسفه شوپنهاور و آرمانهای زیبایی شناسانه ریشارد واگنر استوار است. این فیلسوف جوان، در آن زمان، شیفته آرمانهای استادان بزرگش در فلسفه و موسیقی بوده است. نیچه نخستین تامل انسان را، تامل درباره مرگ و فناپذیری وی می داند. انسان تنها جان داری است که بر مرگ خویش واقف است. این حقیقت دردناک عامل روی آوری بشر به هنر است. خلاقیت وی برای فرار از مرگ، در هنر تجلی می یابد؛ و تراژدی اوج خلاقیت بشر در هنر است. این قالب بزرگ ادبی، در نخستین مرحله ظهورش، در گروه همخوانان تجلی می یابد. گروه همخوانان با سرودهای نشئه آورشان، که «دیتیرامب» نام دارد، موجوداتی هستند با نام «ساتیر» که به شکل نیمه انسان و نیمه بز روی صحنه ظاهر می شوند و «دیونوسوس»، خدای شراب و وجد و سرمستی را در عیش و نوشها و شادمانیها همراهی می کنند. ساتیرها و دیونوسوس مظهر وحدت هستی ناپایدار و فناپذیرند. در این حالت وحدانی و بنیادین، انسان نسبتی حضوری با عالم و آدم و مبدا شان پیدا می کند. اوج هنر تراژدیک در همین نسبت حضوری است که انسان هم فاعل شناسایی است و هم متعلق آن. تنها در این هنر متعالی است که بشر به توجیه زندگی دست می یابد و برای غلبه بر فناپذیر بودنش و فایق آمدن بر حقیقت دهشتناک هستی زمینی پیدا می کند. از نظر نیچه، با ظهور نخستین بذرهای عقل گرایی، که نماد آن سقراط و سقراط گرایی است، مرگ تراژدی فرا می رسد. تعریف نیچه از تراژدی، در مقایسه با تعریفی که در دوره روشنگری از تراژدی ارائه شده است و، مرگ تراژدی با ظهور عقل گرایی، که نیچه از آن با عنوان سقراط گرایی یاد می کند، موضوع این مقاله را تشکیل می دهد.
خلاصه ماشینی:
تنها در این هنر متعالی است که بشر به توجیه زندگی دست مییابد و برای غلبه بر فناپذیر بودنش و فایق آمدن بر حقیقت دهشتناک هستی زمینی پیدا میکند.
گرچه نام نیچه در ایران یادآور بزرگترین اثرش «چنین گفت زرتشت» است، جنجالیترین و بیپرواترین اثر او که آوازه آن در کشور ما کمتر به گوش رسیده است، «تولد تراژدی از روح موسیقی» است.
تعریفی که نیچه از تراژدی در این کتاب به دست میدهد، هیچگونه قرابتی با معنای متداول آن در تاریخ و بهویژه در عصر حاضر ندارد.
در هنر تراژدیک است که بشر با بی واسطه و شهودی به مرتبه جانبینی و وجد و بیخودی دست می یابد: دیدن روی تو را دیده جان بین باید این کجا مرتبه چشم جهان بین من است (حافظ) با تعریفی که نیچه از تراژدی به دست میدهد، رنگ و صبغه عرفانی در تراژدی اصیل، تنها در آیینهای دیونوسوسی تجلی مییابد که ساتیرهای همخوان (پایه گروه همخوانان در تراژدیهای بعدی) نغمه دیتیرامب سر میدادند و تماشاگران را به مرحله وجد و سرمستی می رساندند.
اما از نظر نیچه، غرض تراژدی غرضی اخلاقی نیست؛ چون اخلاق بر باورهای مذهبی و قوانین جامعه استوار است و برای او، که اساسا نه مذهبی را باور دارد و نه به چهارچوبهای اخلاقی زمانه وقعی مینهد، اصول اخلاقی معنا ندارد.
در مقابل، برای نیچه خوب یا بد بودن کسب فضایل اجتماعی مطرح نیست و خوبی از نظر او، آن دم یا وقتی است که بشر به بنیاد واحد عالم کثرت دست یابد و این آنگاه میسر می شود که از خود بی خود گردد.