خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) لوکاچ با احالهی حقیقت به وضیعت اجتماعی و طبقاتی و حکم به این که طبقهی کارگر مولد اندیشههتای حقیقی است نه تنها نتوانست خود را از معضل نسبیت حقیقت و نداشتن معیار و ملاک تشخیص حقیقت رها کند بلکه در معضل دیگر نیز گرفتار میآید به نظر مارکس دورههای تاریخی و شرایط عینی و مادی جامعه تعیینکنندهی صورتهای حقوقی،سیاسی،مذهبی،هنری و فلسفی و خلاصه صورتهای ایدئولوژیک است و بنابر این برای درک همین صورتهای ایدئولوژیک باید به بنیادهای ساختاری جامعه توجه کرد و از آن راه به تبیین آن پرداخت.
ثانیا هر نوع اندیشهای از یک موقعیت زاده میشود؛موقعیتی تاریخی که رابطهی علی با ذهنیت و نظریه برقرار میکند مانهایم توضیح میدهد کهـ گروهها و طبقات مختلف در مورد موضوعات واحد یکسان نمیاندیشند او از قول وبر تاکید میکند که روستاییان افزارمندان،بازرگانان و اشراف و روشنفکران غالبا تجربههای گوناگونی از دینی واحد دارند تغییر در ماده و صورت اتوپیا در حوزهای که مستقل از زندگی اختصاص باشد روی نمیدهد بلکه میتوان نشان داد که به ویژه در تحولات جدید تاریخی معین و در هر یک از این مراحل با قشرهای اجتماعی خاص پیوند نزدیک دارند»(ص 273).
به هر حال جامعهشناس معرفت باید شجاعت بسیار داشته باشد که قدم در تفسیر خصلتهای ویژهی نظریهها در علوم نظری همچون فیزیک و ریاضیات بگذارد از این جهت مانهایم در اثر خود روشن نمیکند که چگونه برخی از وجوه تفکر ناب چون ریاضیات تحت تاثیر علی بنایدها و موقعیتهای اجتماعی قرار دارند و اصولا چه شیوهای برای تفسیر و تحلیل این نظریهها با توجه به مبانی نظریات معرفتشناخیت وجود دارد."