خلاصه ماشینی:
"مارکس علاقهی ویژهای به مفهوم«کار»داشت، حال آنکه هابرماس بر این مهم پافشاری میکند که کنش متقابلی که با میانجیگری زبان صورت میپذیرد،به همان اندازهی کار برای باز تولید و تطور اجتماعی حیاتی است.
اگر کسی آثار هابرماس را مورد مداقه قرار دهد،همواره اعتقاد راسخ و خلل ناپذیری را در طرح فلسفهی روشنگری و در اصول لیبرالیسم سیاسی او پیدا خواهد کرد:او میخواهد از مفهوم عقلانیت وبر بحث کند یا از برداشتی که مید از جهان اجتماعیای دارد که به صورت نمادین ساخته است.
دوم،هرچند هابرماس به گونهای مؤثر نشان میدهد که روان کاوی میتواند برای فرد خود رهایی بخش باشد،اما این به آن معنا نیست که روان کاوی جای پایی برای یک نظریهی انتقادی جامعه است و همان طور که به نظر میرسد،خود هابرماس نیز آن را میپذیرد.
تاکنون پیرامون تصوری که هابرماس از «کردار عقلانی زندگی»دارد،زیاد بحث کردهام، اما در خوص تفاوتهایی که میان جوامع وجود دارد و درباهی این که آیا«شکل زندگی» آنها چنین کردار عقلانی را مجاز میشمارد،چه میتوان گفت؟از نظر هابرماس برخی جوامع، در مقایسه با جوامع دیگر،از آمادگی بیشتری برای کردار زندگی برخوردارند.
ممکن است فقدان حمایت تجربی از این نظریهها،هستهی نظریهی کنش ارتباطی او را نیز به خطر اندازد؛چرا که او در شیوهی بازسازی عقلانی نظریهی کنش ارتباطی به نظریههای یاد شده بسیار نزدیک میشود.
سوم،انتقاد عمیقتر متوجه مفاهیم عقلانیت ارتباطی و وضعیت آرمانی گفتاری است که توسط هابرماس درک و مفهوم بندی میشود،زمانی که اشکال مختلف زندگی(و به تبع آن،مفروضات پایه و متفاوت)اساسا نامعلوم و در خطرند،حتی با این فرض که یک نفر بتواند وجود وضعیت آرمانی گفتار را تصور کند،امکان رسیدن به تفاهم بسیار دشوار مینماید؛توافق که دیگر جای خود دارد."