چکیده:
زلف از اصطلاحاتی است که در ادبیات و شعر عاشقانه و عارفانه کاربرد بسیار فراوان
داشته است. این اصطلاح در منابع عرفان و تصوف فاقد تعابیر جامع و مانع است اما
شاعران فارسیگو در اشعار خویش تعابیری لطیف، باریک، دقیق و مفصل از زلف ارائه
نمودهاند.
زلف چهار تعبیر و معنای عمده دارد:
1- کثرات و تعینات در مراتب هستی
2- حجاب وجه غیبی احدیت و حاجب درگاه جمال و جلال الوهیت
3- تجلیات جمالی و جلالی ذات لابشرط غیب الغیوب
4- طریقت سلوک و ریسمان و کمند هدایت ربوبی.
خلاصه ماشینی:
براساس تعاریف و تعابیر موجود در متون عرفان و فرهنگ اصطلاحات عرفانی و بویژه بر پایة تحقیق و تأمل در اشعار عارفانه و عاشقانة فارسی میتوان زلف را به طور اجمال به چهار معنا و مفهوم کلی و عام- که البته همگی به یک معنا و مفهوم واحد کلی اشاره دارند- تعبیر نمود: 1- کثرات و تعینات هستی و مرتبه تقید و تفرقه 2- حجاب و حاجب جمال و جلال احدیت 3- تجلی و تعین جمال و جلال 4- طرق و منازل طریقت سلوک و کمند و ریسمان دلها و جانها.
کـه خـورشیـد پرسـتیم دگربار (عراقی، 1373، غزل 119)\چون طرة تـو شیـفتـة روی تو گشـتیـم لاجــرم هـمــچـو منـش نیسـت قـرار (رودکی، 1378، ص 26)\بر رخـش زلـف عاشـق است چو مـن هر سر زلف تو خورشیدپرستی دگر است (خواجوی کرمانی، 1369، ص 389)\تا بـرآمد ز بناگوش تو خورشـید جـمال گرد رخسار تو دوران چه کند گر نـکنـد (همان، ص 243)\زلف سرگشته که بر روی تو گشت آشفته دلدادگی و شیفتگی به زلف زیبارویان و شیفتگی هر کدام از کثرات به جهان تعینات زلف تو شیـفـتة خـویشـتــن اســت (خاقانی، 1368، ص 564)\عـالـمـی شـیـفـتـة زلــف تــوانــــد هـزار جان گرامـی فــدای جــانـانـه (حافظ، 1379، ص 449)\به بوی زلف تو گرجان به باد رفت چه شـد چـون گوی چه سرها که به چـوگان تـو بازم (هـمان، ص 355)\گر دست رسد در خـم زلـفیـن تــو بـازم که هرکه جان و دلی داشت در میان انداخت؟ (عـراقی، 1373)\فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساختغیرحقیقی، سایه و ملازم بودن زلف برای رخ و محبوب مجازی بودن کثرات به واسطة جمال احدیت غرض زان زلف و رخسارم تو باشـی (عراقـی، 1373)\چــو گویـم وصـف حســن مـاهرویـــی در ســایـة آن زلف سیهکار فرود آی (خواجوی کرمانی، 1369، ص 768)\ور پـرتو خـورشـید رخـش تـاب نـیــاری وه که دلم چه یاد آن عـهدشـکن نمیکند (حافـظ، 1379، ص 212)\چـون ز نسـیم میشود زلف بنفشه پـرشـکن گفتا اگر بـدانـی هـم اوت رهبر آیـد (همان، ص 254)\گفتم کــه بوی زلفت گمـراه عالمم کــــرد هـرکه روی یاسمین و جعد سنبل بایدش (همان، ص 300)\با چنیـن زلــف و رخش بادا نظربازی حـرام که جز آن جعد وگیسو را نمیدانم نمیدانم (کلیات شمس، ج 3، ص 207)\بــرو ای شب!