چکیده:
دفاع از یک نظریه انباشتی در پیشرفت علم برای واقع گرایان اهمیت زیادی دارد. چرا که قسمتی از استدلال واقع گرایان این است که نشان دهند جایگزین شدن نظریات گذشته با نظریات جدید همراه با پیشرفت بوده است. شاید جدی ترین چالشی که برای این دیدگاه وجود دارد توسط تامس کوون و بعد از او پاول فایرابند مطرح شده باشد. طبق تز قیاس ناپذیری کوون که فایرابند نیز مدافع آن است. راهی وجود ندارد که به وسیله آن بتوانیم طبقه بندی های مفهومی گذشته را با طبقه بندی هایی که امروز وجود دارد (و با قبلی ها جایگزین شده است) مقایسه کنیم. در انقلابات علمی در ترجمه واژه های نظری، مشکلی دیده می شود. اگر هر سنت نظری با پارادیم یا شمای مفهومی، طبقه بندی خاص خودش را خلق کند و راهی نداشته باشیم که یک طبقه بندی را با دیگری مقایسه کنیم. شاید بهتر باشد که کار دانشمند را نه بریدن جهان به طبقات طبیعی بلکه ایجاد طبقاتی جدید بدانیم. بنابراین برای واقع گرا اهمیت دارد که استدلالی بر این مبنا که مفاهیم موجود در پارادایم های جایگزین قابل مقایسه هستند ارایه کند. چنین استدلالی باید قادر باشد نشان دهد که معنا و یا مرجع این واژه ها در طول تاریخ علم به نحوی حفظ می شوند و یا اگر تحول در معنای مفاهیم کلیدی علمی در طول تاریخ امری اجتناب ناپذیر باشد، آنگاه در این تحولات مفهومی نوعی پیوستگی مشاهده می شود.
در این مقاله یکی از این تلاش ها برای به وجود آوردن چنین نظریه ای (توسط فیلیپ کیچر) مورد بررسی قرار می گیرد و نقد وارد شده بر آن مطرح می شود و در نهایت استدلال می شود که چنین نظریه ای نمی تواند انتظارات لازم را برآورده کند. در بخش اول نظریه علی ارجاع به عنوان جایگزینی برای نظریه توصیفی به عنوان راه حلی برای مشکل مطرح شده بررسی می شود و مشکلات پیش روی آن، که منجر به تلاش برای به دست آوردن نظریه ای علی – توصیفی (مانند نظریه کیچر) شد، مطرح می گردد. در بخش دوم مروری خواهد شد بر نمونه ای تاریخی یعنی نظریه فلوژیستن و آزمایش های جوزف پریستلی و هنری کاوندیش در پیشبرد این نظریه که امروز ابطال شده است. در بخش سه، نظریه ارجاعی فیلیپ کیچر شرح داده خواهد شد و تغییر نظریه فلوژیستن به نظریه اکسیژن لاووازیه در پرتوی نظریه کیچر قرائت می شود. در بخش چهارم نقدی که سیلوس به این دیدگاه وارد می داند بررسی می شود و در نهایت با بررسی زمینه تاریخی این دیدگاه به نتیجه گیری پرداخته خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
با اتخاذ این رویکرد در مورد واژههای نظری، که فرض این است که به انواع طبیعی مشاهده ناپذیر دلالت میکنند، میتوان مدلول این واژهها را مستقل از خصوصیاتی که درون نظریه به آن نسبت داده شده در نظر گرفت.
اما ممکن است کسی با اشاره به سیارﺓ مریخ بگوید که «نگاه کن هسپروس سرخ رنگ شده است» Type Token در اینجا به نظر میرسد نیت سخنگو با نیتی که از قدیم برای این واژه وجود داشته متفاوت است.
درست است که پریستلی مایل بود عباراتی در مورد مادﺓ خاصی که در آزمایشگاهش ساخته شده بود، بیان کند، اما از سوی دیگر این تمایل را نیز داشت که به Stathis Psillos مادهای که توصیفات مورد نظرش را ارضاء میکند، ارجاع دهد.
حال اگر از اصل بشری استفاده کنیم، بعضی توکنهای این عبارت نیز ارجاع دهنده خواهند بود اما هزینهاش این است که پریستلی باوری ناسازگار داشته باشد.
اگر نامگذاری اولیه، یعنی همان تثبیت مرجع همنوا تکلیف مرجع یک واژه را مشخص نمیکند، چطور میتوان حدی برای ابهام حاصل از تعداد توصیفات زیادی که به یک واژه توسط نظریه نسبت داده میشود قائل شد؟ چطور میتوان تشخیص داد که در چه جایی، قصد سخنگو اشاره به یک توصیف بوده و در چه جایی به آنچه هنگام نامگذاری مورد اشاره قرار گرفته است؟ اگر اصل بشری، به عنوان تنها عامل تعین مرجع توکنها، نتواند در موقعیتهای متفاوت، شیوههای ارجاعی متفاوت برای هر توکن را مشخص کند، آنگاه این نظریه نتوانسته است به نتیجه مورد نظر دست پیدا کند.