چکیده:
نیمه نخست قرن هشتم هجری شاهد دو دوره مختلف در تاریخ ایران است: 1) دوران
اقتدار حکومت مرکزی (ایلخانان) که تا سال 736 ق ادامه داشت، 2) دوران
ملوکالطوایفی و تجزیه قدرت مرکزی. بهطور طبیعی اوضاع فرهنگی و علمی ایران نیز بنا
به مقتضیات هر یک از این دورهها میبایست متفاوت با دیگری باشد. اما ـ صرف نظر از
پارهای استثناها ـ سراسر این نیمه را میتوان دوران انحطاط و ارتجاع فرهنگی نامید. تبیین و
تعلیل این واقعیت با استناد به گزارشهای ابنبطوطه، بزرگترین جهانگرد مسلمان که
قریب ثلث این قرن به سیاحت شرق و غرب عالم مشغول بوده، بر عهده این نوشتار است.
خلاصه ماشینی:
"رواج گرایشهای صوفیانه که بر تسامح و تساهل و دوری گزیدن از تعصب و سختگیری مبتنی است، در کنار آزادی دینی که از ناآشنایی و بیطرفی ایلخانان مغول نسبت به ادیان و مذاهب رایج در میان مردم سرزمینهای مفتوحه ناشی میشد، علاوه بر آنکه موجب رشد و جان گرفتن گرایشهای مختلف مذهبی چون تشیع شد، علیالقاعده میبایست نوعی آزادی علمی را ـ حداقل در حوزه علوم دینی که علوم رایج آن عصر بود ـ موجب شود؛ اما به علت سنگینی ضربات وارده بر پیکر تمدن اسلامی و ایرانی در پی ایلغار مغول، دیگر هیچ گاه نهضت رنسانس اسلامی سدههای طلایی چهار و پنجم هجری فرصت تکرار نیافت و اگر هم کسانی چون مولوی، سعدی، حافظ شیرازی و ابوالمفاخر باخرزی در این روزگار پدید آمدند، اولا بیشتر، نمایندگان گرایشهای مکاتب تصوف بودند و ثانیا در تاریکی وحشتافزای آن روزگار نتوانستند چندان جلوهای داشته باشند.
با آنکه ابنبطوطه در وصف مدارس و خانقاههایی که در کنار مزار امیرالمؤمنین علیبن ابی طالب (ع) در نجف اشرف بنا شده بود، سخن گفته است (ابنبطوطه، 193ـ195) اما قطعا حوزه علمی نجف با شکوه و عظمت گذشته خود، بهویژه در عهد شیخ طوسی (نیمه قرن 5) فاصله بسیار داشته است چرا که در این روزگار حوزههای علمی حله و جبل عامل، جای حوزه نجف را گرفته بودند (آصفی، 1 / 69).
نیشابور نیز که به دلیل وجود چهار مدرسه پررونق و تجمع انبوه طلاب و محصلان در آن مدرسهها توجه ابنبطوطه را جلب کرده و او را به ستایش واداشته بود (ابنبطوطه، 401)، در کنار ویرانیهای چشمگیر بسیاری دیگر از شهرهای خراسان بزرگ و ماوراءالنهر چون بلخ و سمرقند و بخارا و انحطاط فرهنگی و علمی آنها، نمیتوانست چندان درخششی داشته باشد."