خلاصه ماشینی:
"اما اینجا نویسنده مثل عکاسیست که از بیرون آمده و سراغ یکسری جزئیات خاص میرود،مثل سبزهباجی یا چیزهای خاصی توی اتوبوس،یا کوچهای در اطراف بهارستان،و اینها نمیچسبد؛در متن اثر کارکرد مطلوبی پیدا نمیکند و فضای درستی نمیسازد؛انگار که قرار است اینها ثبت بشود تا فقط بماند،تا مثل آبادان دههء چهل،دیگر تصویرش را از این و آن نپرسیم.
و شما کنکاش نکردید ببینید آن رابطه تا به این مرحله برسد،چه مسیری را طی کرده؟ چپردار برای خانمها مثل اینکه طبیعیست!(خندهء جمع) شخصیتها نیکنام من میخواهم بگویم که اگر از نبود جزئیات در توصیف فضا صحبت میکنید،تراژدی رمان وقتی کاملتر میشود که این قضیه در تراش شخصیتها هم اتفاق میافتد.
اسلامی آنقدر واکنش نهایی شیرین به عروسی آرزو برای نویسنده مهم بوده،که لازم دیده نیمهء اول رمان را اختصاص دهد به این جملهء قصهء پریانی که«دو تا دوست بودند جونشون برای هم در میرفت!»این تصویر را آنقدر غلیظ میکند،که یکذره جا برای تغییر نمیگذارد،یک دفعه شیرین به کلی میشود یک آدم دیگر.
اما اگر ازدواج نکنند میتواند به این دلیل باشد که اسفندیار برمیگردد و رابطهاش با شیرین تصویر خوبی از یک زندگی خوب ارائه نمیکند و آرزو نظرش نسبت به زرجو عوض میشود.
ثمینی تحصیل کرده هست،از زن حمایت میکند،استقلال بهاش میدهد، رستورانهای مختلف را میشناسد، پولدار است،قهوه را هورت نمیکشد، نیازهای زن را متوجه میشود،میگوید بهتر است با اتوبوس توی شهر حرکت کنی،خب زن دیگر چی میخواهد؟بهنظر من پایان رمان پایان خوش است،ولی چون فکر میکند اگر این را پایان خوش بنویسد،رمان خیلی معمولی میشود، تصمیم گرفته یک حالت مبهم بهاش بدهد."