چکیده:
آنان از عباس افندی در غرب شده،همان مخالفت با تعصبات ملی و میهنی و دینی است،که اتفاقا در سخنرانیهای عباس افندی در مغرب زمین دائما روی آن تأکید شده و به لحاظ تاریخی،کاملا قابل ردیابی است. حقیقت آن است که در مسلک بهائیت و اظهارات رهبران آن،به آموزهها،تعالیم، احکام و مقرراتی برمیخوریم که شدیدا مورد«پسند و استقبال»کانونها و محافل و مظلوم جهان(و بهویژه تضعیف و نابودی اسلام و ایران)هموار میسازد.راز استقبال محافل«ماسونی و شبه ماسونی»مغربزمین از سخنان عباس افندی،را بایستی در همین آموزهها و احکام بازجست.چنانکه توجه و مساعدت مبلغان مسیحی و میسیونهای تبشیری غربی(بهویژه آمریکایی)در کشورهای شرقی و اسلامی نسبت به فرقهء بهائیت نیز از همین آبشخور مایه میگیرد. مقالهء حاضر طی بحثی گسترده،ضمن بررسی ماهیت«استعماری»اینگونه آموزهها در بهائیت،پیوند مراکز و محافل استکباری فوق با سران فرقه و تشکیلات آن را رصد میکند. گزینهء دوم:چنانچه حضور و سخنرانی عباس افندی در لژ را قرینهای بر «عضویت»پیشوای بهائیت و مبلغان فرقه در محافل مزبور-که احتمال آن،دور از ذهن نیست-نشماریم،دستکم باید بپذیریم که گردانندگان محفل ماسونی، «نکات و نقاط اساسی مشترک»ی میان اصول(اومانیستی و دین ستیرانهء)مورد قبول و تأکید خویش با آموزهها و اظهارات رهبران بهائیت میدیدند که آنگونه حاضر بودند درهای لژ را به روی به اصطلاح«مواعظ»عباس افندی بگشایند و برای وی هورا هم بکشند! خود عباس افندی،در نطقهای خود بر وحدت هدف و آرزو بین خود و مجامع یادشده تأکید میکند.از جمله،در نطق خود در انجمن ماسون مآب تیاسفی ها در نیویورک(مه /1912جمادی الثانی 1330 ق)میگوید:«از احساسات جناب رئیس نهایت خوشنودی را دارم و همچنین از احساسات وکیلهء ایشان نهایت سرور را دارم،به جهت اینکه مقاصدمان یکی است و آرزویمان یکی است.آرزوی ما وحدت عالم انسانی است و مقصد ما صلح عمومی».1 آیا اگر عباس افندی،در این به اصطلاح«موعظهها»ها،که در«معاهد ماسونیک» صورت میگرفت،رفتار غیرانسانی دولتها و کانونهای استکباری غرب بر ضد ملتهای ضعیف و غارتشدهء جهان در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین(بهویژه ممالک اسلامی)را با صراحت مورد انتقاد و اعتراض قرار میداد و همبستگی شوم و پلید»استعمار-صهیونیسم-فراماسونری-تبشیر»بر ضد انسانها را محکوم میکرد و موسیوار(ع)بر«استعباد»ملتها توسط فرعونهای زمانه میشورید و آنها را از خشم خدا و خلق میترسانید(که«موعظهء»واقعی رجال آسمانی نیز جز این نمیتواند باشد)و خاطرنشان میساخت که شما آمریکاییها نیز(بهویژه دولت و صاحبان کمپانیهای بزرگتان)با رفتارتان در چین و ژاپن و خصوصا آمریکای لاتین، از دایرهء انتقادات من بیرون نیستند،آیا باز هم کلیساها و کنیسهها و مجامع ماسونیک آمریکا و اروپا،حاضر بودند برای«موعظه»های او و مبلغان اعزامیش هورا بکشند و فرش قرمز زیر پای آنان پهن کنند؟!یا بالعکس،خیلی که به وی ارفاق میکردند این بود که از حبس و احیانا قتل او در آمریکا خودداری کرده،مجبورش سازند که فورا خاک آن کشور را ترک گوید؟! ظاهرا نشریهء بهائی اخبار امری،پنداشته است که اگر برای سخنان عباس افندی در«معاهد ماسونیک»،واژهء«موعظه»را به کار گیرد خوانندهء هوشمند کاملا خام شده و از توجه به کنه ماجرا و وجوه سؤالانگیز آن غافل خواهد گشت و دیگر در مورد لوازم و اقتضائات سیاسی پشتپردهء این سناریو،کنجکاوی نخواهد کرد! تردید نیست که یکی از مهمترین«نکات و نقاط اساسی مشترک»میان گردانندگان فراماسونری با آموزهها و اظهارات رهبران بهائیت،که سبب استقبال شبه ماسونی نظیر روتاری نیز جاری است).برای گردانندگان این لژها،مهمتر از لزوم انجام تشریفات ورود به لژهای ماسونی،افکار و دیدگاههای کسانی است که گام به این لژها میگذارند.چنانکه کسی(به هر دلیل)جواز ورود به محفل ماسونی را کسب کند و بعد از ورود بخواهد آنجا را پایگاه نظریان خود(انقلابی و ضد استعماری)خود قرار دهد،با او شدیدا برخورد شده و حکم اخراجش به زودی صادر میشود.1 باتوجه به«ممنوعیت»یا دستکم،«محدودیت شدید»ی که برای ورود «اغیار»به محافل مخفی ماسونی(خصوصا سخنرانی و تبلیغ آنان در این محافل) وجود دارد.جای این سؤال به جد،وجود دارد که چگونه به عباس افندی،اجازهء حضور و سخنرانی در لژ داده شده است؟! در اینجا چند گزینه مطرح است: گزینهء اول:پیشوای بهائیت در آمریکا(یا پیش از آن)به عضویت لژ ماسونی درآمده و ازاینطریق،جواز ورود و سخنرانی در محفل به او داده شده استوبر پایهء این گزینه،مبلغان اعزامی از سوی عباس افندی به آن محافل نیز طبعا تشریفات ورود به لژ را طی کردهاند. مؤید این گزینه،علاوه بر ماهیت«مخفی»لژهای ماسونی و«رسم رایج»در آنها مبنی بر«ممنوعیت»حضور(و بهویژه سخنرانی»افراد غیرماسون در این محافل، اقدام بعدی عباس افندی به اخذ نشان و لقب اشرافی(لقب«سر»و«نایت هود»)از دربار لندن است،آنهم در روزگاری که مشرقزمین،از شبه قارهء هند گرفته تا ایران و عراق و مصر شدیدا زیر چکمهء اشغالگران انگلیسی جان میکند.از«سر عبد البهاء»سال 1919 چه بعدی دارد که پنج سال پیش از آن تاریخ،یعنی در 1911،نیز در آمریکا کسوت ماسونی دربرکند و بدین وسیله جواز ورود و سخنرانی خود و اتباعش در لژ را تحصیل کند؟!در مورد علیقلی خان نبیل الدوله (منشی پیشین عباس افندی در حیفا و مترجم ابو الفضل گلپایگانی در سفر تبلیغی ایالات متحده)میدانیم که از سران بهائیت در آمریکا و از افراد برجستهء فراماسونری آن کشور بود. که از وی استقبال هم میشود و حتی از او میخواهند که در غیاب خود،برای آنها سخنران بهائی بفرستد و او نیز چنین میکند.بعدها نیز که کلوپهای روتاری در ایران و آمریکا تأسیس میشود،عناصر شاخص و سرشناس فرقه نظیر سپهبد علی محمد خادمی و حبیب ثابت و هوشنگ سیحون با آن همکاری میکنند و حتی به تأسیس شعبههای آن در نقاط مختلف ایران میپردازند.2 تا آنجا که میدانیم،ورود به محافل مخفی ماسونی،آنهم برای سخنرانی و تبلیغ مرام خویش،برای غیرماسونها ممنوع است و حتی پادشاهان و روسای جمهور نوعا زمانی به درون لژها پا میگذارند که قرار است تشریفات عضویت آنها در فراماسونری انجام گیرد(این محدودیت،البته با غلظت کمتری،برای مجامع
خلاصه ماشینی:
"». 3 انس و الفت بین انسانها،البته چیز بسیار خوبی است،اما باید دید این امر،چگونه و به چه قیمتی میخواهد تحصیل شود؟در یک تعامل برابر و عادلانه،و با حفظ احترام و حقوق متقابل؟یا اینکه گرگ در خوانخوارگی خود و گوسفند نیز در سادگی و بیآزاری خویش باقی بمانند و آنگاه آنان را به همجوشی و همآغوشی با یکدیگر فراخوانیم؟!پیدا است که از نزدیکی و معاشرت گرگ خونآشام با برهء رام و پروار،چه اتفاقی رخ خواهد داد؟!آیا«عقد اتحاد»ی که در«محضر عدل»بسته نشود،ارزشی دارد؟ جالی است،در دورانی که کران تا کران مشرقزمین(خصوصا ایران اسلامی)زیر فشار شدید دولتهای استعماری غرب جان میکند،عباس افندی در مغرب زمین چنین افاضه میفرمود که:«شرق و غرب همچون دو برادر مهربان باید دست اخوت و یگانگی و مودت عامه و صلاح کافه بههم داده،چون اهل یک خانه،جهان را که مهد آدمیان است خانهء خود دانسته از مشاجرات و مقاتلات که مخل نظام ترقی ابناء بشر است پاک و پاکیزه کنند و تخم نفاق و جدال را براندازند و چون شیر و شکر بههم بیامیزند»!4 اساسا باید پرسید:در زمانی که ریشههای اصلی اختلاف میان بشر در زمانهء ما؛کلان سرمایهداران غارتگر جهانی و سوداگران زر و زورند،دائما بر طبل صلح و دوستی فرو کوفتن،و شرق ستمدیده و غرب ستمگر را به اتحاد با یکدیگر فراخواندن،چه معنایی دارد؟!در شرایطی که کران تا کران مشرقزمین زیر چکمههای افسران انگلیسی و روسی و فرانسوی و ایتالیایی لگدمال میشود و اندیشمندان دلسوز شرق،چارهای جز تحریک (1)."