چکیده:
در تفکرات افلوطین خداوند چیزی«به کلی دیگر»1است؛به گونهای که نه نامی میتوان بر او نهاد و نه با هیچ زبانی میتوان او را توصیف کرد.عبد الاعلی سبزواری نیز به عنوان اندیشمندی از عالم اسلام،به ویژه درمیان عالمان شیعی مذهب معاصر، با تبحر چند وجهی در علوم دینی از قبیل فقه،اصول،فلسفه،عرفان و تفسیر قرآن، در باب«احد»به تأسی از پیشوایان دینی خویش اندیشههایی دارد.در این مقاله،به بررسی تطبیقی پیرامون الهایت سلبی از نظر افلوطین و عبدالاعلی میپردازیم.در واقع نظرات این دو عالم را در تشخیص مرز میان الهیات سلبی و ایجابی جستجو میکنیم که بدانیم تا کجا عقل آدمی اجازه دارد حکمی ایجابی در مورد ذات و صفات حق صادر کند و مرز سکوت در این زمینه کجاست.
خلاصه ماشینی:
"باتوجه به اینکه عبد الا علی سبزواری در عین حال که ذات حق را غیر قابل فهم میداند،عبودیت را متعلق به مقام الله میداند(ج 01،ص 802)؛بنابراین میتوان نتیجه گرفت چون عبودیت فرع بر شاخت است و تا حسن چیزی معلوم نشود ستایش و پرستش به او تعلق نمیگیرد و چون الله مستجمع صفات الهی است،پس الله و صفات آن نیز فی الجمله قابل شناخت است وگرنه از آنجا که پرستش یعنی عشق ورزی و عشق ورزی با معشوق مبهم و خیالی بیمعناست؛ بنابراین پرستش خدایی که نتوان او را شناخت بیمعناست.
6. هردو به«وحدت موجود»معتقدند اگرچه هریک بیان خاص خود را ارائه میدهند، زیرا عبد الا علی خداوند را ظاهر و باطن،ظاهر و مظهر معرفی میکند و موجودات را به خودی خود عین هلاکت میداند و افلوطین نیز میگوید نمیتوان گفت که او در هیچچیز نیست و نه میتوان گفت در همهچیز است،ولی سرانجام میگوید همهجا خود اوست و او خود همهجاست.
اما عبد الا علی سبزواری اگرچه از جهت عقلی توصیف ذات حق را ممتنع میداند ولی مبتنی بر نگرش دینی و باتوجه به نصوص آن،انسان کامل به عنوان بندهء مخلص(به فتح لام)و راسخ در علم هر آنچه در وصف حق تعالی بگوید عین حقیقت است و در اصل دیگران خدا را با توصیف آنان میشناسند از اینرو واسطهء فیض بلکه خود عین فیضاند."