خلاصه ماشینی:
"به این ترتیب کنگره طبق برنامهای که ما داشتیم تشکیل شد،ولی وقتی داخل کنگره رفتیم،قضایا جور دیگری شد،مثلا قرار بود انتقال کلی ما نسبت به جریان حزب درگذشته از طرف ملکی اعلام شود،بعد یکمرتبه دیدیم طبری دستش را بلند کرد و گفت میخواهم صحبت کنم و حرفهائی را زد که آن چیزهائی که ما میخواستیم، نبود.
روسهائی که اینجا آمده بودند،آدمهای آرمانگرائی نبودند و از آدمهائی که روی حرفشان حرف نمیزدند و تملق میگفتند خوششان میآمد و طبری هم چنین آدمی بود و آنها هم به روستا و اردشیر رسانده بودند که یکی از کسانی که باید در کمیته مرکزی قرار بگیرد،طبری است،چون ما به او اعتماد داریم و این طوری بود که طبری آمد و جای ملکی عضو کمیته مرکزی شد و نقشههائی که ما داشتیم،با سخنرانی طبری به هم ریخت و ملکی که قرار بود عضو کمیته مرکزی شود، به کمیته تفتیش رفت و کاری نتوانست بکند و اصلاحطلبها هم بعد از کنگره از هم پاشیدند.
بعد از سرخوردگی شدید جلال و ملکی از حزب توده،دکتر بقائی چگونه توانست آنها را جذب کند؟ جلال یک نویسنده بود و در مجلات و نشریات مختلف مطلب مینوشت و به این کار علاقه هم داشت و نمیشد از او توقع داشت که همه کارش را بگذارد و مثل ملکی گوشه خانهاش بنشیند و کتاب بخواند.
وقتی ملکی به آنجا رفت،یک نوع سلاح ایدئولوژیک به دست جوانان حزب زحمتکشان داد و این حزب هم با این ابزار به تودهایها حمله میبرد و آنها هم جوابی نداشتند که بدهند؛اما بقائی دنبال موقعیت و اسم و نام و شهرت و اینها بود،در نتیجه وقتی که نهضت قدری جلو رفت،قبل از 03 تیر و در دوران مصدق، طرفداران نهضت ملی بیشتر طرف فاطمی را میگرفتند و او را لانسه میکردند و این به بقائی خوش نمیآمد،چون از اول روزنامه «شاهد»و روزنامه«باختر امروز»رقیب هم بودند."