خلاصه ماشینی:
"به گونهای که هر جزیی از داستان در ارتباطی تنگاتنگ با اجزای دیگر باشد و ادبیات که به گفتهی شفیعی کدکنی حادثهای است که در زبان اتفاق میافتد،باید دارای چنین ساختاری باشد؛زیرا زبان درپی این حادثه نه تنها به سطح نشانههای بسیط و منفرد محدود نمیشود،بلکه تمامی نظام زبان را دربر میگیرد و کل رمان به یک نشانهی ساختاری پیچیدهی ادبی تبدیل میشود که در زیرساخت ظاهریاش،ساختار پیچیدهی هنری نهفته است.
ازدیاد شخصیتها و نیز وفادار ماندن به واقعیتهای تاریخی موجب آن میگردد که شخصیتها در ذهن خواننده گم شوند و پیجویی داستان دچار خدشه گردد و در این میان پرداختن کامل به شخصیتهای داستان امکان نداشته باشد و نیز گاه صرفا گزارشنویسی تاریخی به نظر آید یا برعکس در مواردی،ایجاز که شرط اول هر رمان منسجمی است کمتر مورد بهرهبرداری قرار گیرد.
قهرمان محوری داستان«مشهدی»یاغی معروف مازندران و سمنان است که فقط خشونت میشناخت،اما در لحظات بیماری «صورت حیران مازندرانی در ذهناش جای میگیرد،بزرگ و بزرگتر میشود»و با خود میگوید: «-عجب عاشق بود این مرد!میگفت که توهم عاشقی،عاشقی که معشوقاش را پیدا نکرد.
رمان«رؤیاهای ببر عاشق»در فضای تاریخ دوران معاصر و در هنگامهی پرآشوب انقلاب مشروطیت و خشونت استبداد قاجاری و سپس خشونت و سرکوب دورهی رضاخانی شکل میگیرد که به قول دوست پژوهشگرم طیار یزدانپناه(در نقد این رمان):«نویسنده با تمامی تنگناهای تاریخی در پرورش شخصیت مشدی از واقعیت عدول نکرد و نکات ضعف و قوت او را به صورت توصیف،بلکه در کوران حادثهها نشان داد."