چکیده:
اعتقاد و باور به موجودیت ذات خداوند، شرط لازم برای باور به هر گزارة ایجابی در مقام علم و عمل است؛ زیرا باور به هر گزارة ایجابی، باور به موجودیت گونهای از واقعیت است، و باور به موجودیت هرگونه واقعیتی، به باور به موجودیت «واقعیت» بهمعنای عام و بیقید، وابسته است، و براساس سه برهان آتی، «واقعیت» بهمعنای عام و بیقید، همان ذات واجب الوجود یا خداوند است؛ پس در مقام علم، باور به هر گزارة ایجابی وابسته است به باور به موجودیت «واقعیت» بهمعنای عام که همان ذات خداوند است. از سویی، انسان در انجام هر کاری نیاز دارد که به گزارههای ایجابی فراوانی باور داشته باشد، پس انجام هر عملی نیز وابسته به باور به موجودیت ذات خداوند است.
Believing in God's existence is an essential condition for believing any affirmative statement in the two aspects of knowledge and practice; because believing any affirmative statement is equal with believing the existence of a kind of reality، and believing the existence of any kind of reality depends on the existence of an absolute and general "reality". According to the three following demonstrations، the absolute and general "reality" is identical with 'the existent necessary through itself' or God. Thus in the stage of knowledge، believing any affirmative statement depends on believing in the existence of an absolute "reality" which is God. On the other hand، in any activity، it is necessary for human being to believe many affirmative statements therefore performing any action depends on believing the existence of God.
خلاصه ماشینی:
"بنابراین، چیزی که در گزارة مورد ادعا، موضوع قرار گرفته است، در گزارة نقیض هم عینا همان موضوع باید بیاید و موضوع گزارة مورد ادعا عبارت بود از ذاتی که مصداق مفهوم «واقعیت» است و روشن است مصداق مفهوم «واقعیت»، برحسب واقع، مصداق این مفهوم است؛ یعنی بهاصطلاح منطقدانان، به حمل شایع، واقعیت و موجود است، نه صرفا به حمل اولی؛ پس در گزارة نقیض، یعنی در گزارة «واقعیت، موجود نیست» نیز همان موضوع بدون هیچ تغییری محفوظ میماند؛ پس اگر ادعای ما درست نباشد، باید درست باشد که مصداق «واقعیت» موجود نیست، بلکه معدوم است، و در اینجاست که گزارة نقیض، به تناقض میانجامد؛ زیرا ذاتی که مصداق مفهوم «واقعیت» است، باید تعریف «واقعیت» برحسب واقع، بر آن صدق کند، و «واقعیت» طبق تعریف، به معنای «موجود مقابل نیستی» و «موجود نافی عدم» است؛ پس موضوع گزارة «واقعیت، معدوم است» از سویی، إشاره به مصداق و ذاتی دارد که معنای «موجود مقابل نیستی» برحسب واقع بر آن صدق میکند و بنابرین، باید آن مصداق، نیستی را طرد کند و عدم ناپذیر باشد؛ و گرنه مصداق واقعی «موجود مقابل نیستی» نخواهد بود، و از سوی دیگر، محمولی که با چنین موضوعی، متحد است، عنوان «معدوم» است که دلالت بر نیستی موضوع گزاره دارد؛ پس این گزاره، مشتمل بر تناقض است؛ چون موضوع گزاره، هم ذاتی است که مقابل عدم است و بنابراین عدمناپذیر است، هم از آنجا که «معدوم» بر آن صدق میکند، عدمپذیر شده است، و این تناقض است."