خلاصه ماشینی:
"سفلهسالاری تنها شکل رایج حکومت بود که روح اهل خرد و دانش را سخت میآزرد و آنان را منزوی و گوشهنشین میکرد: در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود کآمدن من به سوی ملک جهان بود ظلم به هر خانه لانه کرده چو خطاف1 عقل چو عنقا،ز چشم خلق نهان بود رایت اسلام سرشکسته ازیرا دولت دین پیر و بخت کفر،جوان بود مردم بیعقل و دین،گرفته ولایت حال بره،چون بود چو گرگ،شبان بود زر و درم چون مگس ملازم هر خس در و گهر،چون جرس،حلی خران بود2 ابیات بالا سرودهء سیف فرغانی است که در روزگار سلطه مغولان میزیست و با سعدی همزمان بود و با او مراوده داشت،و در دیوان او میتوان قصاید بسیاری در ستایش سعدی یافت.
چگونه میتوان پذیرفت،شاعری که پیام بلبل را بر گلبن میشنود و ادراک میکند و رویش سبزهها را احساس میکند و با باد و درخت و کوه و سنگ خارا سخن میگوید،ناله دردآلود همسایهاش را نشنود و ستمی را که بر در و دیوار شهرش خاک مرده باشیده،نیبند و اموالی که بیدریغ بعنوان صله به او میدهند،نداند که از آن رعایاست که به زور از آنان ستاندهاند،و تا آنجا پیش برود که: شنیدم که از نقره زد دیگدان ز زر ساخت آلات خوان عنصری و سیف فرغانی به کسانی که جز گفتار یاوه،ثمری ندارند چه خوب میگوید: ای ز بازار جهان حاصل تو گفتاری عمر تو موسم کارست و جان بازاری اندر آن روز که کردار نکو سود کند نکند فایده گر خرج کسی گفتاری راست چون واعظ نان جوی بدین شاد مشو که سخنگویی و جهال بگویند آری از ثنای امرا نیک نگهدار زبان گرچه رنگین سخنی،نقش مکن دیواری ظالمی را که همه ساله بود کارش فسق به طمع نام منه عادل و نیکوکاری هر کرا زین امرا مدح کنی ظلم بود خاصه امروز که از عدل نماند آثاری 6 این شاعر،آیینه کامل روزگار خود است."