چکیده:
یاسوناری کاواباتا در شهر اوزاکا متولد شد(1899)و اولین نویسندهی ژاپنیست که به سال 1968 جایزهی نوبل ادبی را برد. در کودکی پدر و مادرش مردند و بعد از آنها تنها خواهرش را هم از دست داد و در چهارده 2Lسالگی به مدرسهی شبانه رفت.این حقایق میتواند به شرح حس انزوا و ناامیدی که اکثر داستانهای او را در برمیگیرد،کمک کند. کاوایاتا امیدوار بود که نقاش شود،اما وقتی در دبیرستان بود،اولین داستانهایش منتشر شد، و او بدینسان به نویسندگی سوق داده شد. شهرت او در غرب بیشتر به خاطر نوولهای شاعرانه،از قبیل رقاص ایزو(1927)سرزمین برفی(1947)هزار درنا(1959)سرمایهی کهن(1962)خانهی زیباییهای خفته(1969) و صدای کوه(1970)و پیر راه(1972)است و تمام آنها به انگلیسی ترجمه شده است. نثر او عمیقا ریشه در سنت ژاپن دارد.با این حال اغلب داستانهایش را علیهی چشمانداز صنعت نوین میپردازد.شماری از نوولهای او داستانهای پیچیدهیی دارند.و شکی نیست که از ابتدا به داستان کوتاه عشق ورزیده است.کاواباتا جایی گفته است:«شماری از نویسندگان در جوانی شعر میگویند.اما من به جای شعر داستانهای کوچولو نوشتم. داستانهایی قد کف دست.»او در آوریل 1972 خودکشی کرد.به دلایلی که فقط خود میدانست.
خلاصه ماشینی:
"در کودکی پدر و مادرش مردند و بعد از آنها تنها خواهرش را هم از دست داد و در چهارده سالگی به مدرسهی شبانه رفت.
دیدن زندگی تباه انسانهای دیوانهیی که هر روز از آنها فیلم میگرفت،برایم دردناک بود کمکم به این فکر افتادم که فیلمی بسیار ملالآور خواهد شد،مگر اینکه پایان خوشی برای آن بگذارم.
هول برم داشته بود که پایان خوشی برای آن پیدا نکنم،چون خودم ذاتا آدم افسردهیی بودم.
گفتم:رنگ این صورتک هنگام فیلمبرداری مثل سیاهی محوی دیده میشود اگر صورتکی متبسم با زمینهیی سفید نداریم،پس...
فکر میکردم اگر صورتک مناسبی پیدا نکنیم شاید به جای آن از پنجرههای نورانی بیمارستان استفاده کنیم.
دیدن این صورتک متبسم روی صورت نزار او چهقدر هولناک بود.
بلکه لحظهیی که صورتک را از روی صورت کنار زد،قیافهی زشتی پیدا کرد.
سه دقیقهیی زیر ظاهر متبسم زیبا و ملایم صورتک محصور شده بود،اما حالا برای اولین بار قادر بودم زشتی چهرهی درونی او را ببینم."