چکیده:
نظم،برخلاف شعر،وزن و قافیه و بسیاری چیزهای دیگر دارد اما از آن حال و روح شعر در آن خبری نیست.از این دیدگاه،در مثنوی مولوی به ندرت ابیاتی یافت میشود که از ویژگیهای شعری تهی باشد. در حالی که این کتاب اساسا به منظور القای مفاهیم عالی عرفانی فراهم آمده است و در اینگونه آثار بهره گرفتن از عنصر خیال و پرداختن به استعاره و مجاز که لازمهء شعر ناب باشد ضرورتی ندارد.این مقاله،در مقایسهای با دیگر آثار گرانسنگ عرفانی از قبیل حدیقهءثنایی و مصیبت نامهء عطار،تفاوت مثنوی با این آثار از لحاظ برخرداری از شعریت و خیال انگیزی در بیان مطلب را باز مینماید و نقاط اوج و فرود مثنوی و عوامل مؤثر در این اوج و فرود را نشان میدهد.
خلاصه ماشینی:
"عنوان داستان در حدیقه الحقیقه«جماعه العمیان و احوال الفیل»است(سنایی،ص 96)و در مثنوی«اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل»(مولوی، دفتر سوم/ب 9521 به بعد) سنایی میگوید: بود شهری بزرگ در حد غور و ندر آن شهر مردمان همه کور پادشاهی در آن مکان بگذشت لشکر آورد و خیمه زد بر دشت داشت پیلی بزرگ و با هیبت از پی جاه و حشمت و صولت مردمان را ز بهر دیدن پیل آرزو خواست زانچنان تهویل چند کور از میان آن کوران بر پیل آمدند از آن عوران تا بدانند شکل و هیئت پیل هر یکی تازیان ذر آن تعجیل آمدند و به دست میسودند زان که از چشم بی بصر بودند هر یکی را به لمس بر عضوی اطلاع اوفتاد بر جزوی هر یکی صورت محالی بست دل و جان درپی خیال بست چون بر اهل شهر باز شدند برشان دیگران فراز شدند آرزو کرد هر یکی زیشان آنچنان گمراهان و بد کیشان صورت و شکل پیل پرسیدند و آنچه گفتند جمله بشنیدند آنکه دستش به سوی گوش رسید دیگری حال پیل از او پرسید گفت شکلی است سهمناک عظیم پهن و صعب فراخ همچو گلیم و آنکه دستش رسید زی خرطوم گفت گشته است مر مرا معلوم راست چون ناودان میانه تهی است سهمناک است و مایه تبهی است و آنکه را بد ز پیل ملموسش دست و پای ستبر و پر بوسش گفت شکلش چنان که مضبوط است راست همچون عمود مخروط است هر یکی دید جزوی از اجزا همگان را فتاده ظن خطا هیچ دل را ز کلی آگه نی علم با هیچ کور همره نی جملگی را خیالهای محال کرده مانند غتفره به جوال از خدایی،خلایق آگه نیست عقلا را در این سخن ره نیست و مولانا سراید: پیل اندر خانه تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی شد هرکسی دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکی کف میبسود آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد گفت همچون ناودان است این نهاد آن یکی را دست بر گوشش رسید آن برو چون بادبیزن شد پدید آن یکی را کف چو بر پایش بسود گفت شکل پیل دیدم چون عمود آن یکی بر پشت او بنهاد دست گفت خود این پیل چون تختی بدست همچون هریک به جزوی که رسید فهم آن میکرد هرجا میشنید از نظر گه گفتشان شد مختلف آن یکی دالش لقب داد این الف در کف هرکس اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی علاوه بر آنکه سنایی طرح داستان را خوش نیفکنده است و فی المثل معقول نیست که پیل شاهانه دستکش مشتی کور قرار گیرد،او این حکایت را در بیستو دو بیت و مولانا در ده بیت،یعنی کمتر از نصف،به پایان برده است."