چکیده:
مطابق دیدگاه عرفا و بینش اشراقی،نفس انسانی که جوهری نورانی است،پس از هبوط از عالم قدس و اسارت در ظلمت عالم جسمانی،در جستوجوی فرصتی است برای رجعت به اصل ماورایی و وطن حقیقی خویش؛یعنی سیری عروجی از حضیض نفس به اوج قطب نورانی وجود.در این مسیر،نفس از مغرب محسوسات گذر کرده به اقلیم هشتم و سرانجام،به شهرستان جان یعنی مشرق حقیقت ازلی میرسد.در مراحل این سفر،میتوان طول و عرض نوعی جغرافیای عرفانی-مثالی را ترسیم کرد.
خلاصه ماشینی:
"ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» (فجر72/-82)و رنگ دل میگیرد؛زیرا دل،2خلاصهی نفس انسانیت و طمانینه،مقام دل است که: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» (رعد82/) و هرگاه نفس،رنگ دل گیرد،دل نیز رنگ روح میگیرد و چون نفس به مدد عشق، رنگ دل و روح به خود بگیرد،آنگاه درهای آسمان به روی او گشوده میشود و عروج میکند: به خود واگرد ای دل زان که از دل ره پنهان به دلبر میتوان کرد جهان شش جهت را گر دری نیست چو در دل آمدی در میتوان کرد (مولوی،8731،ج 2:17) و اینگونه است که عشق جانان،جان را به قرب خویش میکشاند و آنگاه جان در عشق،فانی میشود و چون جان در عشق،فانی شد،حقیقت وجود و ذات پاک صاف خویش را مییابد و از خود فانی و به دوست باقی میشود: صورت و معنی تو شوم چون رسی محو شود صورت من در لقا (همان،ج 1:651) و این حقیقت مرگ تبدیلی یا موت ارادی است که:«موتوا قبل ان تموتوا» (فروزانفر،6731:073)؛یعنی از رذایل نفسانی مردن و به حیات طیبهی الهی زنده شدن و تبدیل مزاج جسمانی به روحانی و اینکه«هرچه جز معشوق باشد،از آن مرده شود تا هم از معشوق،زندگی یابد و به معشوق،زنده شود...
» (نجم الدین رازی،4731:533)و در نهایت،عشق را آب حیات دانستهاند: عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر آب حیات است عشق در دل و جانش پذیر (مولوی،8731،ج 3:82) آب در میوهی خرد عشق است بلکه آب حیات خود عشق است (عراقی،4731:723) با بررسی مطالب ذکر شده میتوان گفت تمامی این تعبیرات در سخن شیخ اشراق نهفته؛زیرا حقیقت،در بردارندهی تمامی مفاهیم مثبت،از جمله یقین،معرفت،علم و عشق است؛پس آب حیات،درک حقیقت است و چون در سیر صعودی،نفس به کوه قاف بهطور سینا یعنی برزخ میان غیب و شهادت یا عالم مثال برسد،آب حیات حقیقت را یافته خلود و جاودانگی روح را درک میکند."