خلاصه ماشینی:
"Diderot,Brecht,Eisenstein In The Responibility of Forms,University of California Press,Berkeley and Los Angeles,1991 بگذارید چنین گمان کنیم که از دوران یونانیان باستان همانندی منزلت اجتماعی و تاریخ،ریاضیات و صوتشناسی را به هم پیوند زده است؛بگذارید چنین گمان کنیم که فضای خاص فیثاغوری در دو یا سه هزارهء آخر تا حدی سرکوب شده است(فیثاغورث بیتردید قهرمان نام بخش پنهان کاری است)؛و سرانجام بگذارید چنین گمان کنیم که از دوران همین یونانیان،پیوند دیگری که در تقابل با آن پیوند نخست برقرار گشته،بر آن غلبه یافته،در تاریخ هنر مدام رهبری را بر عهده داشته است:پیوند ارتباط دهندهء هندسه و تئاتر:مسلما تئاتر همان حرفهای است که مکان مشاهده شدهء اشیاء را در نظر دارد:اگر من نمایش را در اینجا برپا کنم،تماشاگر آن را خواهد دید؛اگر در جای دیگری برپا کنم،او نخواهد دید و من میتوانم از این نهان کاری برای سود جستن از تو هم بهره ببرم:صحنه فقط خطی است که پرتو بینایی را قطع میکند،نقطهء پایان آن را و-به یک معنا-آغاز تحولش را ردیابی میکند؛در اینجا،برخلاف موسیقی(برخلاف متن)،بازنمایی بنیان میگیرد.
اما این در مورد آیزنشتاین و در مورد گروز (نقاش نمونهء دیدرو)درست است که بازیگر گاهی حالت عمیقا رقتانگیزی به خود میگیرد،و این حالات رقتانگیز همه چیز ممکن است به نظر بیایند مگر«ایجاد فاصله»؛اما فاصلهگذاری روشی مطلقا برشتی و برای آثار برشت ضروری است چون او تابلویی را به نمایش درمیآورد که باید توسط تماشاگر مورد نقد قرار گیرد؛ در مورد آن دو نفر دیگر،بازیگر لزوما نباید«فاصلهگذاری»کند-آنچه او باید نشان دهد یک ارزش آرمانی است،ازاینرو فقط کافی است که بازیگر«اجرا»را از این ارزش جدا کند،پدیدار سازد و از لحاظ عقلی آن را از طریق افراط در روایتهایش،آشکار کند:آنگاه بیان،بر یک آرمان دلالت میکند(که برای همین افراطی است)نه بر یک طبیعت؛ما از شیوهگرایی استودیوی بازیگران خیلی به دور هستیم،چون«خویشتنداری» بسیار مبالغه شدهء آنان معنایی فراسوی غرور شخصی نمایشگر ندارد(به عنوان نمونه،شکلک درآوردن براندو در آخرین تانگو در پاریس را در نظر بگیرید)."